امیر حسین جاوید
دور و نزدیک با هم رفیق بودیم. یعنی با اینکه کمتر با هم مراوده و ارتباط داشتیم اما هر بار، هر جا همدیگر را میدیدیم جز محبتی که او به من ابراز میکرد و جز مهری که من آشکار و پنهان به او میدادم چیزی میان ما نبود. یادم هست در جلسهای آمد و کنارم نشست. در دل با خود گفتم تنها حُسن این جلسه، این خواهد بود که از لطف حضور کیومرث انرژی بگیرم و روانی شاد کنم.
به قول شاعر دیدار برخی دوستان خوراک جان است. حال و احوالی کردیم و جلسه شروع شد. متوجه شدم که در حین جلسه و میان سخن گویندگان، برگی از کاغذهای یادداشت کوچکی که در سالنهای جلسات روی میز میگذارند در آورد و شروع به نوشتن و یا کشیدن کرد. ساعتی گذشت و جلسه روبهاتمام بود.
برگی را که نوشته بود به دستم داد و گفت تقدیم به تو. با خطی بسیار خوش، چند بیت از اشعارش را نوشته بود همه عشق و لطف و ادب و مهربانی و چقدر لذتبخش بود آن لحظه و چقدر گرانبها بود آن هدیه. کیومرث را همیشه دوست میداشتم و البته همه دوست میداشتند. به عنوان شنونده و خوانندهٔ اشعارش، او را شاعری با قریحهای روان و احساسی توفنده میدانستم.
به نظرم شعرش مواج و درعینحال مستحکم میرسید. در عین سادگی و روانی، پیچیده بود و پر از تخیل و آهنگ و آرایهٔ ادبی. از شعرش به هر زبان و گویش که بود همه لذت میبردند. اما بیش از شعر، منش و بینش انسانی کیومرث جذاب بود، مردی خوشطینت و مهربان.
قوام جامعه میتواند به چهرههای فرهنگی متکی باشد که چتر ذهن و دلشان بر سر همه سایه میاندازد و مردم ناحیه، شهر و یا استان و کشوری را بر تفاوتها و افتراقهایشان فراز میبرد و در بستری از همگونی، پذیرش، رواداری، مهربانی و انسانیت کنار هم مینشاند. کیومرث از آن دست آدمها بود. این است که مردم ایلام، همه، اندیشیده و نیندیشیده، هر بار که یادش میکنند دل میسوزانند و سرشک غم میبارند. کیومرث را اندوهگینانه وداع میگوییم با غمی از صمیم جانودل.
دکتر سلام! روح و تنم درد میکند
چشمم، دلم، لبم، بدنم درد میکند
ذوق سرودنم، کلمات نوشتنم
دکتر! تمام خویشتنم درد میکند
احساس شاعرانگیام، تیر میکشد
حال و هوایِ پر زدنم درد میکند
دکتر! نگفتههای زیادیست در دلم
لب وا که میکنم، سخنم درد میکند
میخواستم که لال بمانم، به جان تو!
دیدم سکوت در دهنم درد میکند
شعر از زندهیاد استاد کیومرث مرادی