به احترام تماشاچی
سه شنبه 2 ارديبهشت 1404 - 21:56:13

زهره رحیمی 

شنبه دوم شد و از صبح که بیدار شدم، موبایل را از کنار تخت، بدستم گرفتم و، عمر شنبه‌ام را پای اخبار خبرگزاری‌ها ریختم. از چپ و راست،  اصولی و اصلاحی، اینور آبی و آنور آبی،  دشمن و دوست، متخاصم و همکار، عربی و انگلیسی و خلاصه ....
خودم را زیر هجوم صدها خبر از خبرگزاری‌ها که معلوم بود کارکنانش، چقدر تقلا می‌کنند تا یکی تازه از تنور درآمده را، به مشتری تحویل بدهند، له‌ و لورده کردم.
و بدبختانه چون خط و مرز ضخیمی هم برای دستیابی و انعکاس خبر داشتند، ساعتها با همان وضعیت بی‌خبری، ناچیزترین اتفاقات را گزارش می‌کردند. از رنگ در و دیوار کوچه تا عابرانی که با پلاستیک پفک و شیر از سوپرمارکت خارج می‌شدند، تا شکل سگ‌های گوگولی محله و تا نفس‌گرفتن اعضای هیات مذاکره و باز و بسته‌کردن درهای ماشین کاروانها و خلاصه ....
البته شخصا از ایشان بسیار ممنونم که چند ساعت انتظار امثال من را با آستانه امکان و اجازه خود با احساس مسئولیت پر می‌کردند. 
مثل همان شنبه اول، زیر تل‌انبار بی‌خبری، وقتی یکی می‌گفت حالا‌حالاها هستند و شام‌ با هم میل می‌کنند و دیگری می‌گفت، تا فردا قرار هست که ماجرا به درازا بکشد، خبری آمد که: «تمام شد!»
حالا نمایش وارد فاز بعدی خودش شد. هر مقام ارشد و رسمی ایرانی و خارجی که دستی بر آتش مذاکرات داشت، چیزی گزارش می‌کرد. 
باز صدها خبر از عمان تا واشنگتن، از وال استریت تا لوموند که انصافا همه را توی هم می‌چپاندی، یک‌دو پیام بیشتر ازش درنمی‌آمد. 
همه و همه، حرفهای مبهم و کلی، ابراز خرسندی، اظهار امیدواری، آرزوی کامیابی، پیش‌بینی همراهی و تمام ...
به ساعت نگاه کردم. حدود ده شب بود. چه روز مفیدی را گذرانده بودم! 
همه را پای تماشای نمایش «ما، سرنوشت شما را می‌نویسیم» خرج کرده بودم.
چند دقیقه به فکر فرو رفتم. خُب دقیقا چی شد؟ الان کجای داستان سرنوشت من است؟ اینها توی این خودروهای میلیاردی، پشت درهای بسته و اتاق‌های مشترک یا حالا جدا، در مورد سرنوشت ما دقیقا چه می‌گویند و چه می‌کنند؟
چون جواب درست و حسابی گیرم نیامد، به احترام خودم بلند شدم و برای خودم دست زدم. 
بله، به احترام تماشاچی!



http://eradehmellat.ir/fa/News/6070/به-احترام-تماشاچی
بستن   چاپ