نویسنده: اکبر صمدی
خلاصه داستان:
داستان از زبان پسر کوچک خانواده صفدر زاغی، سعید نوشته شده است سعید سال اخر دبیرستان است و سودای دانشگاه رفتن را در سر میپروراند. در همین حین خواهر بزرگ سعید با مردی ازدواج میکند که اصلا معیار های ظاهری را برای ازدواج با خواهر سعید (اقدس) را ندارد اما به واسطه وضعیت خوب مالی، این کاستی پوشانده شده است. سعید برای دیدن خواهرش به خانه آنها میرود و با دیدن برادر شوهر نابینا اقدس و با همصحبتی و آشنا شدن با جهان بینی برادر شوهر خواهرش (عینی) مجذوب صحبت با آن میشود و این باعث رفت و آمد های زیادی به آن خانه میشود، در همین رفت و آمد ها سعید، خواهر عینی را میبیند و با یک نگاه دل در گرو دختری، زیبا، مغرور و متمول میدهد که در این عشق چون ققنوس میسوزد و از خاکستر خود بر میخیزد. در ادامه عینی چشمان خود را عمل میکند تا به آرزویش که دیدن دنیا است برسد در زمانی عینی درگیر عمل چشمانش است سعید چیز هایی از کسی که عاشقانه دوستش دارد میبیند که ترجیح میدهد این عشق را در دلش بکشد و این کار را هم میکند. همزمان با عمل چشم عینی نتایج کنکور هم میآید و سعید دانشگاه قبول شده است و همه چیز بر وفق مرادش پیش میرود و درگیر کار هایش میشود تا اینکه عینی یک روز به زور او را به خانه شان میبرد تا صحبت کند و میگوید اصلا این دنیا دنیایی نیست که فکرش را میکرده و زمانی که نابینا بود، زندگی بهتر بود همین فکر ها را دارد تا اینکه برای یک سفر به مشهد میروند و عینی دیگر هیچ وقت به خانه برنمیگردد.
معرفی کتاب:
قسمت اول کتاب را که راجع به مهر و عشق پدر صحبت میشود تضاد خیلی زیادی دارد با کتاب «حصار و سگ های پدرم» نوشته شیرزاد حسن.
متن کتاب بسیار روان و بدور از پیچیدگی است و بشدت به زندگی همه ما نزدیک است بهطوری که با هر پاراگرافی که میخوانیم یک شاهد مثال را در ذهنمان میآوریم. در عین سادگی تشبیهات بشدت زیبایی در متن کتاب بکار رفته است و علاوه بر این تشبیهات جملات خیلی عمیقی در کتاب بکار رفته است که خواننده میتواند تا ساعت ها به آن جملات فکر کند که در آخر متن چند تا از آنها را مینویسم.
این کتاب اصلا مختص به سن یا تحصیلات خاصی نیست برای همه قابل فهم و جذاب است.
در همه آثار آقای صمدی ته مایه خیانت دیده میشود در این کتاب هم شاهد خیانت بودیم اما این بار خیانت مرد به زن نه زن به مرد که در کتاب «یک مرد» ایشان شاهدش بودیم.
موضوع دیگر که در آثار صمدی بچشم میخورد نوع روابط در دوران قبل از انقلاب است که در آن زمان هم دوستی دختر و پسر بوده است و این دوستی ها اصلا فقط مال این دوران نیست و آن زمان هم با همه آن محدودیت ها باز هم دوستی ها و هنجار شکنی ها بوده است، ولی اندازه الان دیده نمیشده و پوشیده تر بوده است.
یک خوشه نور هم مانند یک مرد پایان باز دارد و ذهن خواننده را تا فراسوی خیال با خود میکشاند برای ساعت ها موضوعی برای فکر کردن دارد که چه شد؟ البته باز بودن پایان کتاب های صمدی را میتوان امضای وی دانست.
موضوع دیگر که نویسنده با زیرکی به آن اشاره کرده است مراسم و مناسک دینی است که خواننده خیلی راحت میتواند میزان عشق و ارادت نویسنده را به اهل بیت و مناسک دینی را درک کند و به صورت غیر ملموس مراسم قمه زنی و عاشورای اردبیل را با سخاوت به نمایش گذاشته است. این کار را به حدی خوب و بدون نقص انجام داده است که موی بر تن خواننده سیخ میشود و خودش را در آن شرایط قرار میدهد و چشمانش نمناک میشود.
چند جمله از جملات تاثیرگذار کتاب:
«روشنایی بد نیست اما هیچ جغدی آن را دوست ندارد».
«دگردیسی برای انسان آسان نیست».
«آدم مجبور است بعضی مواقع خود را فریب دهد، همیشه هم خوب نیست، عقل حاکم باشد .اولین شانس متولد نشدن است. وقتی هم بهوجود آمدی، چون وجود داری باید تحمل کنی».
«اگر یک روز انگشت تو زخمی شد، مجبوری ده بار را نگاه کنی. در حالی که مطمئن هستم از صبح به انگشت خود نگاه نکرده ای، چون درد نداری».
و.....
جلد کتاب:
جلد کتاب ساده ولی با مفهوم است. میشود هزاران برداشت کرد از این جلد، در نگاه اول یک صفحه ساده است که به آن توجه نمیکنیم ولی بعد از خواندن کتاب، که در انتهای کتاب اوضاع بر وفق خانواده صفدر زاغی پیش رفت می توان به جلد ارجاع داد که از تاریکی به سمت روشنایی میتوان رفت از لطف خدا نباید نا امید شد چون همیشه آدم ها در یک موقعیت نیستند و زندگی همیشه تاریک نیست و به سمت روشنایی میرود.
اگر بخواهیم آن روی سکه را هم ببینیم در آغاز ماجرا برای خانواده حاج علی خوب بود و در انتها زندگی بکامشان زهر شد. پس میتوان از روشنایی هم به سمت تاریکی رفت و این جاده یک طرفی بسوی خوشبختی نیست و دوطرفه است و مصداق بارز این ضربالمثل که «گهی زین به پشت گهی پشت به زین»