سید محمد حاجی سید جوادی
ایدهی ترجمهی این کتاب از یک گفتوگوی کافهای با دوستی مارکسیست آغاز شد. او معتقد بود که مسئلهی سوسیالدموکراسی در ایران پاسخگو نیست و ما نمیتوانیم در آینده این مسیر را دنبال کنیم. همین بحث باعث شد به این فکر بیفتم که اساساً سوسیالدموکراسی در ایران چگونه مطرح شده است.
هرچه بیشتر جستوجو کردم، کمتر یافتم؛ جز مجموعهای از مقالات و گفتارهای پراکنده از جناب ارانی و چند جزوه از آقای ملکی، چیز دیگری در دسترس نبود که نشان دهد سوسیالدموکراسی در سطح آکادمیک در ایران مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. همین مسئله باعث شد به دنبال منبعی بروم که سالها پیش با آن آشنا شده بودم. شروع به خواندن دوبارهاش کردم و به این نتیجه رسیدم که ترجمهی آن میتواند سندی بنیادین و نقطهی آغاز مناسبی برای تدوین نگاه سوسیالدموکراتیک در جامعهی ایران باشد.
در واقع، این کتاب تلاشی است برای بازتعریف سوسیالدموکراسی در جهان. حداقل در ساختارهای حاکمیتی، میتوان آن را تلاشی برای اصلاح انحرافها و سوءبرداشتهایی دانست که جامعهی چپ ایران، بهویژه پس از سال 1357، به آنها دچار بوده است.
یکی از نکات تأثیرگذار بر سرنوشت تاریخی ما، دستکم در یک قرن گذشته، غلبهی رویکردهای انقلابی مارکسیستی و سوسیالیستی بوده است که عمدتاً مبتنی بر الگوی سهگانهی «انقلاب - دیکتاتوری - جامعهی طبقاتی» بودند؛ نگاهی که متأسفانه بیشتر بر عملگرایی رادیکال استوار بود تا بر ارزشها و تفکر فلسفی. همانطور که برنشتاین میگوید، این رویکرد را میتوان کنت (Kant) نامید: تفکری که ظاهری جذاب و والا دارد، اما در عمل فروپاشیده و به بنبست رسیده است.
در همین کتاب نیز مهمترین بخش، نقدی است که تحت عنوان "کانت علیه کنت" مطرح میشود. نویسنده نشان میدهد که چگونه نگاه سوسیالیسم و ماتریالیسم عملی به بیراهه رفته است.
شاید امروز این پرسش پیش آید که چرا باید این مباحث را مطرح کرد. اما اگر به بدنهی جامعهی علوم انسانی بنگریم، بهوضوح میتوان تأثیر این نوع نگاهها را در ابعاد مختلف مشاهده کرد. نگرشی که شاید در علوم تجربی و طبیعی تأثیرگذار بوده، ولی در علوم انسانی، مخرب و گمراهکننده بوده است.
برنشتاین، از طریق تأثیرگذاری هانس و الریش لانگر، یکی از پایهگذاران جریان اصلاحطلبی شد؛ جریانی که توانست اروپا را، بهویژه پس از دو جنگ جهانی، از فروپاشی نجات دهد و در مسیر ثبات قرار دهد.
با توجه به شرایط ایران در دهههای اخیر، ضرورت رهایی از خطر استبداد –چه مذهبی و چه ناسیونالیستی– ایجاب میکند که به راههایی اندیشیده شود که ضمن حفظ اصول، ارزشهای ملی و چارچوبهای فرهنگی، ما را از لغزیدن در ورطهی افراط و استبداد جدید دور نگه دارد.
در واقع، سوسیالدموکراسی مفهومی ناآشنا برای فرهنگ ایرانی نیست. در بنیانهای ملیگرایی ایرانی، ما همواره تعریفی مردممحور از ملت داشتهایم. در حالیکه ناسیونالیسم اروپایی، بهویژه در آغاز قرن بیستم، بر محورهایی چون نژاد، خاک و طبقهی اشراف و فرودست شکل گرفت، نگاه متفکرانی چون برنشتاین، اولاف پالمه و کراسپل در انگلستان، بر شناسایی و بهرسمیت شناختن "مردم" بهعنوان بنیاد ملیگرایی تأکید داشت.
این رویکرد در تاریخ ایران نیز ریشه دارد. ما هنر آن را داشتیم که بهمثابه یک ملت، در مدرنیته زیست کنیم. اما متأسفانه در دوران معاصر، نگاه ما به مفاهیم ارزشی و هویتی بیشتر از آنکه مبتنی بر تجربه و ضرورت اجتماعی باشد، دستوری و ساختگی بوده است. همین مسئله، مسیر ما را به خطا برده و نتایجی فاجعهبار رقم زده است.