کاظم طیبی فرد آنهایی که دست بر قلم دارند یا لااقل می کوشند که دستی به قلم برسانند،هر از چند گاهی با این پرسش اساسی مواجه می شوند که مصلحت در قلم به دست داشتن است یا از حرمت قلم دفاع کردن؟ این پرسش یعنی همان پرسش قدیمی فلسفی ارسطو که در هنگام تعارض و تقابل دو خیر چه باید بکینم.اندیشه و قلم و قلمفرسائی از بزرگترین امور خیر است، در این تردیدی نیست.تردید آنجا بروز می کند که این خیر و فضلیت تمام عیار، موجودیتش منوط و مشروط به دفع شر شود.این تردید و این پرسش، در فضایی امنیتی و در فضای سیاست زده که هر کاری و کنشی رنگ سیاست و موضع گیری سیاسی به خود می گیرد یا به اجبار بدان رنگ سیاست و سیاست ورزی می زنند، همواره جولان می دهد.هر کس اهل قلم و علم و دانش باشد یا بخواهد که باشد، در بسیاری از مقاطع به این دوراهی می افتد که در مقابل ناحق بایستم یا به راه دفتر و دستک خود ادامه دهم. شاید بهتر باشد سکوت کنم تا در زمانی که قوه ای و بنیه ای داشتم، عمل کنم. شاید اکنون هر عمل من ولو حق مدارانه و خط شکنانه ، به سبب کوچکی مقام و منزلتم، به آسانی مهار شود و نتیجه ای ندهد. نه نتیجه ای در احقاق حق و ظلم ستیزی بدهد و نه حتی در راه و روش متداول خودم نیز نه تنها نتیجه ای نداشته باشد، حتّی مانعی و سدی بوجود بیاورد.مانند کارمند دون پایه ای در یک سازمان عریض و طویل بی خاصیت و مضر به حال جامعه. حال که یک کارمند دون پایه ام، بر علیه ناکارآمدی و بی تدبیری عصیان کنم یا دندان بر جگر بگیرم تا در همین نظامات به جایی برسم؟ شاید آن زمان هیچگاه نرسد اما اگر منزلتی بیابم، به قطع و یقین، عصیان حق طلبانه ی من، خیر خواهانه و مصلحانه، بسیار فواید و نتایج خواهد داشت. امّا به چه تضمینی از آینده سکوت کنم؟!نمونه های بسیاری در تاریخ پیش رو داریم. اگر امیر کبیر در دستگاه و دربار قاجاریان نبود، اگر محمدعلی فروغی،ذکاء الملک، وزارت پهلوی را نمی پذیرفت، همین مقدار از خیرات و مبرّات را می توانست حاصل کند که کرد؟! یا اگر میرزا کوچک خان جنگلی به جای قیام، وارد مجلس و دولت می شد، کاری می توانست پیش ببرد؟!خواجه نصیر الدین طوسی، وزارت خان مغول یا دستیاری داعی اعظم اسماعیلیان و فراز و نشیب میان این دو ، شاید بهترین و حتماً بزرگترین نمونه ی وطنی و بومی این چنین چالشی است.بحث درباره ی او قرن هاست که در جریان است اما قابل کتمان نیست که وزارت خواجه در دربار خان مغول چه خدماتی را موجب شده و مانع چه شرارت هایی گردیده. فقط یک نمونه از این خیرات، خیر نجات جان ابن ابی الحدید، شارح معروف و نامدار نهج البلاغه است. در مقدمه ی علامه مجتبی مینوی بر اخلاق ناصری از تجارب السلف نقل شده، در هنگامه ی اشغال بغداد به دست قوم تاتار، ابن العلقمی، خواجه را با خبر می کند که ابن ابی الحدید و برادرش گرفتار شده اند و هر آن بیم می رود که جانشان را مغولان بگیرند.خواجه درنگ نکرده و نزد خاقان به زانو می افتد. با تزرّع، جان خود را گرو نجات برادران ابی الحدید می گذارد تا دل سلطان را نرم کرده و نجاتشان می دهد. جالب اینجاست که در همین مقدمه ی عالمانه از استاد مینوی به نقل از تاریخ وصاف آمده که خواجه در دوره ای که در قهستان بوده، قصیده ای به زبان عربی در مدح المستعصم بالله، خلیفه ی عباسی، سروده و آنرا نزد همان ابن العلقمی، وزیر خلیفه فرستاده و از او خواسته که مدیحه ی اورا به سلطان برساند تا شاید خلیفه او را به بغداد بطلبد! دقیقاً همان خلیفه ای که در سال 656 هجری قمری برای اینکه بنا بر خرافات عامه خونش ریخته نشود و جهان در هم نیامیزد، با مشاورت خواجه در نمد پیچیده شد و با نمد آنقدر او را زدند تا جان سپرد بدون آنکه خونش بریزد. این یعنی کیاست و تدبیر خواجه نصیر در رسیدن به هدفش که همانا کشتن خلیفه ی عباسی بوده، با دور زدن بهانه های خرافی.مینوی چنین مواردی را ذکر کرده و حتی بیش از این نیز گفته اما مانند بزرگ علوی که نامه ی او به علیرضا حیدری، مصحح کتاب "اخلاق ناصری"، قبل از مقدمه ی مینوی در همین کتاب آمده، خواجه نصیر را از خیانت تبرئه نموده است.علوی، همچنین خواجه را در پناه بردن به اسماعیلیان چنین تبرئه می کند که :" الله اکبر، چقدر این مورخین دانا هستند که می توانند تشخیص دهند که در چه اوضاع و احوالی و زیر چه فشارهای مادی و روحی، آدمی 700 سال پیش از دوران زندیگشان زیسته و دست به کاری زده که به ایشان یقین حاصل شده است که باید او را به خیانت و چپاول محکوم کرد...این سبکباران ساحلها چه می دانستند؟شماره ی کسانی که در هر قرن در برابر ظلم و زشتی سینه سپر می کنند و از جانبازی نمی هراسند انگشت شمار است؛ بقیه ی مردم اغلب سازگارند و چشم به راه قهرمانی که برخیزد، به خاطر آنها پیشواز خطر برود و آنها را از شر زورگویان و زرپرستان رهایی بخشد. شعار همگان این است: چون نتوانی سنگ را بگزی، بایدش ببوسی." علوی کمی بعدتر ادامه می دهد که " در ان دوران برای هل علم، انتشار آثار جز به دستیاری حکومتی قوی، میسر نمی بوده است و در پهنه ی خراسان تنها دولتی که می شد به آن امیدوار بود حکومت اسماعیلیان می-توانست بوده باشد؛ پس[خواجه نصیر] چاره ای نداشته است".جالب اینجاست که بزرگ علوی، بلافاصله بعد از برائت دادن به خواجه، مینوی را می ستاید و همو را چون خواجه نصیر می داند. علوی به چالشی اشاره می کند که قبلاً مینوی گرفتارش شده بود. گویا مینوی در سال 1310 شمسی قصد ترجمه ی اثری از کریستین سن داشته که عاملان حکومت وقت در صدد پاپوش دوختن برایش برمی آیند. مینوی به لندن گریخته و گویندگی رادیو لندن را پیشه می کند و به شغلی که دون شأن او بوده تن می دهد. به عبارتی، علوی اقرار می کند که مینوی تن به اجبار نداده و حتی جلای وطن و پرداختن به شغلی دون شأنش پذیرفته تا زمانیکه توانس به وطن باز گردد، با اشتیاق باز می گرشت.مینوی که به زعم علوی همچون خواجه نصیر "چنین وضعی را می بایست تحمّل کند"،با جلای وطن، تحمّل کرده نه با خدمت به سلطان و دستگاهش.او در باب وزارت خان مغول، چنین مقدمه چینی کرده که :" آنچه مسلم است اینکه کار دستگاه خلافت در بغداد در نهایت خرابی بوده و هرج و مرج بر همه امور حکمفرما بوده و حتی لشگریان خلیفه فرماندهی برای لشگر کشیدن به جلوگیری از هولاکو تعیین کرد، امرا از همراهی آن فرمانده ابا کردند". از اینرو گویا موجه دانسته می شود که حکومت عباسیان با آن سابقه ی عداوت با ایرانیان و با شیعیان توسط غیر مسلمانان مغول برانداخته شود!برانداختن دشمن ، بوسیله ی دوستی که در اوج قدرت باشد، بی تدبیری نیست کما اینکه استاد مینوی در یادداشتی که کمی قبل از مرگش به مقدمه ی همین اثر افزوده صراحتاً به ضرورت مصلحت اندیشی دانشمندان تأکید می کند.او می گوید:" کلیه ی مردان مبدع از ابتدا می دانسته اند که احتیاج به دستگاه حکومتی صاحب قدرت و ثروت است که هر چه را او ابداع خواهد کرد به منصه ی ظهور بنشاند، تنها با کمک دوستان و ثروتمندان فردی که نتیجه ی ابداع او را به ثروت شخصی خود نشر کند و توسعه بدهند کار ابداع سر نمی گرفت". مینوی نه تنها منفعت طلبی مصلحت جویانه را به همین صراحت توصیه می کند تا علم و دانش پیش برود، از دوستی با سلاطین مغول هم به جهت منفعت عامه دفاع می کند چنانکه که می نویسد:" در این فتحها و چپاولها و سوختنها و کشتنها چون چند نفر فاضل و اهل علم در دستگاه سلطان مغول بودند، علاوه بر اینکه عده ای از اهل فضل و ادب را از قتل و آزار مصون داشتند، مبلغ هنگفتی از کتب را هم از تلف شدن و سوختن نجات دادند". بنا برا ین، می توان اینگونه از دفاعیات مینوی و علوی نتیجه گرفت که دستیاری و وزارت خواجه نصیر در دربار مغولان هم از آنرو که از مصیبت ها و فجایع کاسته و هم از آنرو که موجب حمایت از او و دانش افروزی او شده، موجه است و علاوه بر آن موجب شده که با توسل به قدرت خان مغول، دشمن درون دینی شیعیان مغلوب شود.لابد، زمانی در حمایت داعیان اسماعیلی زیست و به مدد آنان علم اندوزی نمود چنانکه به سفارش ایشان، در تکمیل کتاب اخلاقی ابو علی مسکویه کوشید امّا بعد از پناه بردن به مغولان و وزارت یافتن در دربار ایشان، همه ی مقدمه و حتّی عبارات اشاره کننده به اسماعیلیان را حذف کرده و تغییر داد هم با همین توجیهات امری عجیب و ناپسند نبوده!.برای قضاوت درباره ی خواجه نصیر، اولاً باید تاریخ و شرایط اجتماعی آن روزگار را وارسی کنیم که بتوانیم بفهمیم که آیا سیطره ی مغولان بر ایران ناگزیر بوده یا نه و ثانیاً اگر چاره ای نبوده، به لحاظ تفکر اخلاقی و شرعی، جایز است که در پی نتیجه ای محتمل به یاری نا مسلمانان برویم، در مقابل حکومت مسلمانی که جائر و غاصب است؟!حالا با مرور روش خواجه به همان سئوال آغازین بازگشتیم. گویا پاسخ خواه نصیرالدین طوسی به این پرسش که آیا باید حق طلبی و مطالبه ی حق نمود ولو احتمال رود که از زندگی و پیشرفت باز بمانیم یا باید تقیه نموده، تا به چنان درجه و مقامی برسیم که بتوانیم در معادلات قدرت، از جبهه های متقابل و متخاصم، علیه هم و به نفع خودمان بهره ببریم، روشن است. او روش دوم را برگزیده.فصل پنجم کتاب "اخلاق ناصری"، "در سیاست خدم و آداب اتباع ملوک" نام دارد و چنانکه از نامش پیداست، وظایف آحاد ملّت نسبت به حاکم را بر می شمارد.عموم مردم را به نصیحت، نیکخواهی، تعریف و تمجید و سپاسگزاری و حتی به عیب پوشی حاکمان توصیه می کند امّا در عین حال، مردمان را از تلاش برای تقرب یافتن به سلطان نیز بر حذر می دارد؛" و کسانی که به خدمت ملوک موسوم نباشند باید که بر طلب قربت ایشان اقدام ننمایند، چه صحبت سلطان به دخول در آتش و گستاخی با سباع تشبیه کرده اند، و کسی که به جوار و معرفت ایشان ممتحن بود لذّت عیش و تمتّع از عمر برو منغّض گردد". اگر اینچنین، مصاحبت و همنشینی با سلطان به وارد شدن در آتش، به گستاخی کردن در مقابل وحوش شبیه است و اگر اینگونه که خواجه می گوید، لذّت و بهره مندی عمر بر کسی که با آنان همنشینی می کند از بین می رود، شاید خود خواجه به سبب شهرت و دانشش بوسیله ی سلاطین خواسته شده وگرنه او نیز از آنان بدور می ماند.نه قصد بازخوانی تاریخ را دارم و نه هدف داوری درباره ی خواجه، نمونه ای آوردم از بارزترین نمونه ی مصلحت-جویی اهل علم در تقابل با حاکمیت جائر.می توان وظیفه گرای اخلاقی بود و نتیجه گرایی خواجه را نقد کرد، یا می توان با تفتیش نیّت او، وی را منفعت طلب خواند امّا در یک بررسی و واکاوی علمیِ بدور از تعصب، نمی توان چشم بر خدمات او بست و ندید.آنان که از خواجه نصیر و مشی سیاسی او دفاع می کنند، بطور کلی، دانشمندان را منشأ خدمت به علم و عموم انسانها می دانند. به گمان اینان، راه علم و تفکر می باید مستقل از سیاست سیّاسان، به راه خود ادامه دهد تا جایی و زمانی، با محیّا شدن شرایط و با ارتقاء فهم مردمان، در خدمت حاکمان عادل قرار گیرد. حتّی اگر هیچگاه چنین نشد، سیر تکامل دانش منقطع نشود و این میراث برای اهلش باقی بماند. شاید این دیدگاه را حتّی بتوانیم تا حدّی وظیفه گرایانه بپنداریم، لیکن، وظیفه و تکلیف مستتر در این نگاه، منوط و معطوف به ارزش علم است نه ارزش صلاح جمع. به عبارت دیگر، دانش و علم است که ارزش اصلی جهان است و به هر تدبیر و هر سیاستی می باید حفظ شود و انتقال یابد. دانش ارزش اصلی، و ارزش های دیگر فرع بر آن هستند.