دو هفته نامه اراده ملت
انقلاب وسطی (بخش دوم)
جمعه 7 آذر 1404 - 00:37:30
علیرضا مقدم
بحران مدیران میانی: لایه‌ای که ایران را فلج کرده است!
وقتی درباره بحران مدیریت در ایران حرف می‌زنیم نگاه‌ها معمولاً فوری میروند سمت مسؤولان و سیاستگذاران ارشد نظیر شاه و نخست وزیر یا رئیس جمهور و رهبری یا هیأت وزیران و مجلس و به طور کلی سیاست‌های کلان مورد انتقاد قرار می‌گیرد اما واقعیت تلخ این است که اگر فردا تمام سیاست‌ها درست و علمی نوشته و ابلاغ شوند و مدیریت کلان با جدیت آن برنامه را پیگیری نماید باز هم در اجرا زمین می‌خوریم. چرا؟ چون جایی در میانه ی ساختار که سیاست تبدیل به عمل می،شود گلوگاهی پوسیده قرار دارد بدنه مدیریت میانی که وظیفه انتقال قدرت به جامعه را دارد!
مدیران میانی، کارشناسان تصمیم ساز، رؤسای ادارات، بخشنامه نویسان کارمندان دارای اختیار همین‌ها هستند که تبدیل به طبقه‌ای خود بسنده غیر پاسخگو و در بسیاری موارد ناکارآمد شده‌اند. این قشر نه آن قدر در معرض دیدند که از آنها بازخواست شود نه آن قدر نزدیک به مردم که درد جامعه را لمس کنند. این طبقه همان پل ارتباطی میان مردم و حاکمیت است. پل وقتی ترک بخورد، ارتباط عملی بین مردم و مسؤولان کلان جامعه قطع می‌گردد!
واقعیت‌های یک شکست ساختاری.
برای درک شدت این بحران کافی است هر ایرانی یک تجربه ساده
تعریف کند:
مراجعه به یک اداره
درخوتست یک مجوز
پی‌گیری یک حق بدیهی
بیشتر افراد در مواجهه با این سؤال حتی نمی‌توانند بدون لحن تلخ، این تجربه‌ها را بازگو کنند.
جایی میان دستور وزیر و نیاز مردم، قانون به سلیقه تبدیل می‌شود، وظیفه به لطف شخصی و زمان به دیوار نامرئی!
این‌جاست که اعتماد عمومی فرو می‌ریزد.
این‌جاست که مردم حس می‌کنند «سیستم علیه ماست»، نه برای ما.
پرا لایه میانی این گونه شد؟
این بحرانف محصول چند علت ریشه‌دار است:.
1. انتصاب براساس رابطه به جای شایستگی و ضابطه!
سال‌هاست افراد به دلیل توانایی اجرایی، بلکه به‌واسطه نزدیکی سیاسی اداری رشد کرده‌اند.
2. بقا در رکود؛ تنبیه در نوآوری!
هر مدیری که بخواهد واقعاً کاری بکند، با مقاومت طبقه‌‌ای روبه رو می‌شود که از حفظ وضع موجود نان می‌خورد. بنابراین تغییر انرژی مضاعف می‌برد.
3. پنهان کاری و بی شفافیتی سیستماتیک
کارنامه عملکرد مدیران میانی اغلب قابل اندازه گیری و ارزیابی عمومی نیست. پس نارضایتی مردم بی‌صدا می‌ماند.
4. جریان معکوس مسؤولیت پذیری!
در چنین شرایطی وقتی خطا رخ می‌دهد مدیر بالا دستی کارمندان دون پایه را مقصر قلمداد می‌کند و کارمند پایین میگوید اظهار می کند که: «از بالا دستور بوده» و در نهایت هیچ کس مقصر نیست.
طبقه متوسط :گرفتار قربانی و مجری هم زمان
بدنه اجرایی کشور از بطن همین طبقه متوسط برخاسته است. طبقه‌ای که خود زیر فشار اقتصادی له می‌شود اما موظف است بر زندگی دیگران هم نظارت کند.
این تناقض، خلق یک موجود دو گانه را باعث می‌شود: یک کارمند دولت در صف نانوایی «مردم» است، پشت میز اداره «حاکمیت» می‌شود. در این رفت و آمد دائمی ارزش‌های انسانی فرسوده و اخلاق اداری قربانی معیشت می‌گردد.

نتیجه: سقوط اعتماد سقوط کارآمدی وقتی مردم باور کنند تلاش فایده‌ای ندارد فساد به استراتژی بقا تبدیل می‌شود.
وقتی مدیر میانی یاد بگیرد که می‌تواند بیکیفر باقی بماند، این بی کیفری به کل سازمان سرایت می‌کند
وقتی سیاست‌های ملی در نقطه اجرا متوقف می‌شود، هر اصلاحی بی اثر خواهد بود
-عدالت اجتماعی
- آموزش
-توسعه اقتصادی
-برنامه‌های رشد و توسعه
هیچ چیز به مقصد نمی‌رسد. پس مشکل اصلی کجاست و تغییرات ازکجا باید آغاز شود؟ بالا اگر هزار بار دستور اصلاح بدهد، باز هم همین طبقه میانی است که باید اجرا کند. پایین اگر هزار بار مطالبه کند، باز همین طبقه میانی است که باید پاسخ بدهد. تنها یک نقطه برای آغاز باقی می‌ماند:
لایه میانی!
جایی که کشور در آن قفل شده است نام این ضرورت تاریخی انقلاب وسطی یا انقلاب میانی است!
انقلابی نه علیه حاکمیت و نه علیه مردم، بلکه برای بازگرداندن نقش درست هر دو انقلابی نه برای تخریب ساختار بلکه برای بازتوانی استخوان بندی اداری کشور و این انقلاب چه ویژگی‌هایی باید داشته
باشد؟
باید بدنه میانی را:
- شفاف کند
- پاسخگو نماید
- آموزش دوباره ببیند 



http://eradehmellat.ir/fa/News/7252/انقلاب-وسطی-بخش-دوم
بستن   چاپ