بهمن کبیری پرویزی
تلنگری به وسعت یک پتک
دوشنبه 2 مهر 1397 - 17:18:35
عصای سفیدش بار مسؤولیتم را اضافه می‌کرد. بانوی سالمند نابینا در حال فروش در کنار خیابان بود. محل عکس از همه دردناک‌تر بود. او بالاتر از میدان بهارستان در حال فروش بود. درست همان جائی که باید در مورد قانون حمایت از معلولین تصمیم می‌گرفتند. شاید او نمی‌دانست کسانی که سرنوشت او در دست آن‌ها است در همان نزدیکی هستند. او آن‌ها را نمی‌دید ولی همه آن‌ها او را می‌دیدند و من هم او را می‌دیدم. حتی متوجه نشد از او عکس گرفتم. او در سکوت جنس خود را می‌فروخت تا امرارمعاش کند و من در سکوت فقط از او عکس گرفتم تا منتشر کنم و فریاد بزنم او نباید در این سن و در این شرایط کار کند. یک غرفه برای فروش اجناس حداقل سهم و حقی بود که باید به او تعلق می‌گرفت. اگر متشرع باشیم او خواهر مؤمنه ما بود و اگر قائل به حقوق شهروندی بودیم وی همانند ما شهروند این سرزمین بود. او کار می‌کرد زیرا از حداقل حقوق انسانی برخوردار نبود. اگر او به حقوقش واقف نبود، آیا نباید دست یاری به او می‌دادیم؟ دردناک‌ترین بخش این بود که یکی از بزرگ‌ترین مجتمع‌هایی که به نابینایان کمک می‌کرد در پانصد متری محل بساط او بود. تلنگری خوردم به وسعت یک پتک...

http://eradehmellat.ir/fa/News/108/تلنگری-به-وسعت-یک-پتک
بستن   چاپ