بزرگنمایی:
میخواستم دستبهقلم ببرم و بنویسم از روایتی که برای اصلاحطلبی داشتم اما حقیقتاً دیدم مظلومتر از وطن وجود ندارد. فضای مجازی پر است از مرثیهای که برای وطن سر داده میشود. بیچاره وطن!
به گزارش حاما نیوز، میخواستم دستبهقلم ببرم و بنویسم از روایتی که برای اصلاحطلبی داشتم اما حقیقتاً دیدم مظلومتر از وطن وجود ندارد. فضای مجازی پر است از مرثیهای که برای وطن سر داده میشود. بیچاره وطن! در طی این پنجاه شصت سال اخیر انواع وطنپرستی را دیدهایم. از وطنپرستی سازمانهای بهاصطلاح مبارز خلق (مجاهدین خلق، فدائیان خلق، پیکار و راه کارگر و ...) تا وطنپرستی مدعیان انقلاب اسلامی (فدائیان اسلام، مجاهدین انقلاب اسلامی، هیئتهای موتلفه اسلامی، جامعه و مجمع روحانیون مبارز و گروههای ریزودرشت مانند دفتر تحکیم و احزاب نوپایی که در سالهای اخیر پا به عرصه عمومی نهادهاند) همه درد وطن دارند؟! سؤال اینجاست اگر اینهمه گروه و تشکل سوز وطن دارند، چرا وطن اینهمه در رنج و الم به سر میبرد؟ چرا وطن روزبهروز نحیفتر و رنجورتر میشود؟
مطالعه تاریخ درسهای زیادی برای ما از وطنپرستی دارد و اینکه کدام وطنپرستی راستین است و کدام دروغین و کدامیک دوستی خاله خرسه؟!
داستان مشروطیت مملو از رشادت و وطنپرستی مردمی دست از جان شسته است؛ اما داستان ستارخان داستان دیگری است و به نظرم آنچه ستارخان را در اوج قرار میدهد چیزی نیست جز درک درست او از وطن.
بعضیها تصور میکنند ستارخان در استبداد صغیر یگانه شد، البته شد در همان رادمردی و تن ندادن به ظلم و ستم و استبداد ولی نه در همان محاصره تبریز که در آن صورت بسیاری دیگر هم با او بودند از انجمن غیبی و خارج از آن، آنچه اما او را متمایز از دیگران ساخت تعبیر درست او از وطن و وطنپرستی بود.
روایتی که میخواهم بازگو کنم به نقل از سید حسن تقی زاده است که در انجمن مهرگان هرازگاهی سخنرانی داشت؛ اما قبل از آن میخواهم اولین درسی که از تاریخ مشروطیت البته در دوره استبداد صغیر میتوان گرفت، اشارهکنم که درسهای مشروطه بسیار است اما به بیان فقط دو درس از آن یعنی آنچه برای امروزمان از نان شب هم واجبتر است میپردازم.
در جریان همین استقامت و محاصره تبریز، مردم تبریز برای سد جوع و رفع گرسنگی مجبور شدند به باغات اطراف تبریز برای خوردن گیاهان روییده در صیفیجات بروند. امروز کسی آنان را به خاطر این صبر و تحمل نهتنها سرزنش نمیکند، بلکه آن رشادت و ایستادگی را منشأ تحولاتی میدانند که هنوز هم ادامه دارد. اهمیت این نکته ازآنروست، در دوره و زمانهای که هرگونه مقاومتی عملی بیحاصل و مذموم بهحساب میآید، نهتنها استقامت آنان را بیحاصل نمیدانند بلکه چون جامعه نوین امروز ما بر همین مجاهدتها و هزینههایی که پرداختهشده بنا شده، شایسته تقدیر هم هست حتی از سوی کسانی که سرسختانه با هرگونه حرکت رادیکالی سر ستیز و مخالفت دارند؛ چرا اینچنین است؟
به نظر من چون راهی که برگزیده بودند درست بود. بدین معنا که دقیقاً بر چیزی پافشاری میکردند که فونداسیون نظم نوین اجتماعی محسوب میشود و از آن منزل ناچاراً باید عبور میکردیم و در همین راستا معلوم میشود هر هزینه دادنی بد نیست آنچه هزینه دادن را مذموم و نامطلوب نشان میدهد، نادرستی راه برگزیده است.
ازاینجا میرسیم به آنچه مدعای ماست؛ یعنی استانداردسازی مفاهیم؛ کاری که سالها پیش باید انجام میشد و در آغاز هر حرکت، هر جنبش و هر انقلابی باید انجام پذیرد تا بتواند ارادههای تحریف را مهار و کنترل کرده و از بیراهههایی که به نام انقلاب، جنبش اصلاحطلبی و غیره هرآن ممکن است موجب تحریف آن شود، جلوگیری شود.
موضوع دیگر که قصد اصلی ما از نوشتن این سخن آن است؛ تلاشی است برای استانداردسازی مفهوم وطنپرستی.
برگردیم به روایت اصلی این سخن سید حسن تقی زاده میگوید در محاصره تبریز خبری به ستارخان رسید که دولت روسیه تزاری در پشت مرزهای کشور آماده است تا برای کمک مردم محاصرهشده تبریز وارد خاک ایران شده و محاصره تبریز را بشکند (اگر امروز چنین اتفاقی میافتاد چنانچه میبینیم متأسفانه! تحریمهای آمریکا اسباب هلهله و شادی برای بعضیها در داخل و خارجشده و از تحریمهای آمریکا علیه ایران هم استقبال میکنند؟!) بعد از شنیدن این خبر اشک در چشمان ستارخان جمع شد و به من مطالبی را انشاء کرد تا خطاب به محمدعلی شاه بنویسم... ستارخان نوشت اختلاف ما و شما مانند اختلاف پدر و پسر، یک اختلاف خانوادگی است و به خودمان مربوط است نه اجنبی. من خودم را تبعید کرده (و از همه مجاهدتها و زحمات کشیده شده برای مشروطیت، به خاطر وطن گذشته) و از این شهر میروم ولی شما نیز محاصره تبریز را بشکنید تا اجازه نداده باشیم. بیگانه به این بهانه وارد خاکمان شود.
تقی زاده میگوید بغض گلوی ستارخان را گرفته بود و اشک بر گونههایش جاری بود و بروی کاغذ نامه میچکید و به من انشاء میکرد منهم مینوشتم و گریه میکردم و به روایتی نیز وقتی محمدعلی شاه آن نامه را میخوانده گریه میکرده است.
فرض کنیم ما با پدرمان یا سایر اهالی منزل اختلاف داریم و باز تصور کنیم خانوادهمان با همسایهمان وارد اختلاف شده است حق یا ناحق. شما یا من آیا ممکن است بجای آنکه طرف پدرمان را بگیریم، طرف همسایه را بگیریم؟! اصلاً تصورش هم محال است.
ما را چه شده است؟ به کدامین قبلهایم؟ چرا دچار اشتباه شدهایم؟ آمریکا ما را تحریم کرده است بجای دلسوزی به همدیگر و حمایت از هموطن سودجویانه و فرصتطلبانه فقط به دنبال منافع و مصالح شخصی باندی گروهی و جناحیمان بوده و با این کار خود قبل از هر چیز زندگی را بر خودمان و جامعه و دیگران سخت کردهایم. از این بگذریم که آب به آسیاب دشمن ریخته و چاه برای وطن و هموطن میکنیم و نیز بگذریم از آنانی که در بزنگاههای این کشور غیرمسئولانه رفتار نموده و با دشمن این ملک و مملکت در یک جبهه قرارگرفتهاند و همراه نیروهای دشمن علیه این وطن جنگیدهاند. درحالیکه مدعایشان عشق به وطن بوده است؟!
اکنون نیز به سبب اعمال تحریمهای جدید مشغول هلهله و تبریک به هم هستند و بسان دوتیغه بهظاهر مخالف در (داخل و خارج) نان به هم حواله میدهند! ستارخان اما نشان داد زمانی که موضوع وطن است، از همه آرمانها و دغدغهها و اعتقادات و ... باید دست شست و به دشمن اجازه نداد رخنه کند و این است که بعد از فتح تهران همه مبارزان مشروطهچی او را در صدر مجلس شورای ملی نشانده و ملقب به سردار ملی نمودند. با آنکه دیگران در غیاب او تهران را فتح کرده بودند و او خود را بعد از فتح تهران و از تبعید خودخواسته رسانده بود.
چه انقلابی باشیم چه غیرانقلابی اولویت اول ما کشور و وطن است و میبایستی همهچیز را فدای وطن کرد. چراکه اگر کشتی وطن نباشد نه از ایران و ایرانیت اثری خواهد ماند و نه از اسلام و نه از انقلاب. نه از اصلاحات و نه از هر جنبش دیگر اثری نخواهد ماند.
اگر کشوری نباشد، در کجا میتوان به دنبال تحقق ایدهها و آرمانها برای بهروزی ایران و مردمانشان بود؟ یعنی در مقام انتخاب بین مکتب و انقلاب با کشور بهعنوان یک انقلابی معتقدم کشور بر هر آرمان و ایدهای مقدم است و در مقام انتخاب بین انقلاب و اصلاحطلبی هم معتقدم انقلاب بر اصلاحطلبی مقدم است و در مقام اصلاحطلبی با منافع باندی و تشکیلاتی، منافع اصلاحطلبی ارجح خواهد بود. مسئولیتهایی که پیشاروی ما قرار دارد بهعنوان سهگانه مسئولیتپذیری اگر ملاک عمل و انتخاب باشد، هیچگاه دچار تلاطم و بحران نخواهیم شد.
آنانی که در مقام دفاع از انقلاب و در پستهای اصلی نظام قرار دارند حفظ کشور برای آنان میبایستی بر حفظ انقلاب و نظام برخاسته از آن اولی تر باشد و بتوانند انقلاب و نظام را فدای وطن کنند. اینچنین است که هم خود جاودانه میشوند و هم انقلاب و دین و مکتبی که برای آن میجنگند را جاودانه خواهند ساخت.