علی مهری
ما قانون میخواهیم
گزارش
بزرگنمایی:
لوح با قانون چه تفاوتی دارد؟ لوح اوامر ملوکانه است که به اشتباه قانون تصور میکنیم. زمانی مقررات یک کشور لباس قانون به تن میکند که پروسهیِ آن کامل طی شده باشد. قانون محصول تضارب آراء کسانی است که منتخب مردم هستند. به صرف این که عدهای به عنوان نماینده مردم بنشینند و مقرراتی وضع کنند. قانون بوجود نمیآید. این که این افراد بدون هیچ گونه مداخلهای از سوی ناظران و مجریان (که از ضروریات بدیهی است) و با آراء مردم برگزیده شوند، از مقدمات لازم آن است گرچه شروط کافی هم دارد این که انتظارات از این جمع که زین پس مجلس یا پارلمان خواهیم نامید به چه کسانی محدود میشود از شروط کافی آن است. یکصد و اندی سال از مشروطیت میگذرد چقدر این مساله تحقق یافته است؟ چقدر در طول سالهای سلطنت پهلوی از فرمایشی بودن آن گفتهایم؟ فرمایشی بودن یعنی چه؟ یعنی این که به نام مردم ولی به امر ملوکانه مقررات وضع کردن؛ این چه معنایی میتواند داشته باشد؟ یکی این که مردم چون این مقررات را از خودنمی دانند، به آن اعتقادی ندارند و به قول معروف حتی التزام عملی هم ندارند مگر از روی ترس ویا اجبار باشد که به آن ناچارا تن بدهند و در طی سالیان دراز این گونه عمل شده و در خصلت و خلق و خوی ما جا افتاده است که قانون گریزی مترادف زرنگی قلمداد شود و مگر خود حاکمان به آن التزام داشتهاند، اعتقاد بماند به جای خود، چون خود حاکمان نیز قانون را امری دست و پاگیر میدانستهاند و مگر همین امروز هم متاسفانه مشاهده و ملاحظه نمیشود؟ اگر چنین نیست لفظ و واژهای فراقانونی معطوف به چه معنایی است؟ چرا چنین بوده است؟ چون نظارت بر اجرای قانون وجود ندارد. چه کسی باید بر اجرای قانون نظارت کند؟ همه می دانیم که نظارت بر اجرای صحیح قانون هم برعهده قانون گذار نهاده شده است. در اینجا به معنای دوم فرمایشی بودن میرسیم. کسی که اوامر ملوکانه را مقرر میکند نمیتواند به آمر خود نظارت کند و این مفهومی است که تک تک نمایندگان در دورهیِ پهلوی آن را بخوبی میفهمیدند و حالا هم بخوبی آن را میفهمند. حوزه مداخله نه تنها به تعیین نمایندگان و تدوین مقررات در پارلمان پایان نمیپذیرد، بلکه دخل و تصرف و اعمال نظر در مقررات تدوین شده بعد از مجلس هم ادامه مییابد. مگر در دورهیِ پهلوی مداخلات به انتخاب نمایندگان و تدوین مقررات خاتمه مییافت؟ (در مجلس سنا که مجلس اعیان و انتصابی بود، مقررات و قوانین بررسی و تأیید میشد) تن دادن به مقررات همین جوری تبدیل به فرهنگ نمیشود؛ در تمامی مراحل پای بند بودن به عدم مداخله از سوی حاکمان ازشروط لازم آن است.
نقش احزاب چیست؟ نقش مطبوعات چیست؟
تنها کسانی که مجازند در آراء مداخله کنند احزاب هستند و مطبوعات هم نقش اطلاع رسانی را دارند که نقش فراتر از احزاب را ایفا میکنند. لذا دامنه فرمایشی بودن باید گسترده شود تا با ناکارآمد کردن احزاب و مطبوعات پروسه فرمایشی کردن کامل شود و مگر در دوره پهلوی چنین نبود؟ چرا احزاب و مطبوعات باید از حکومت مجوز بگیرند؟ اگر لازم است فعالیتها شناسنامه دار باشند آیا از طریق ثبت کردن شدنی نیست؟ این همه پیچیدگی برای چیست؟ آیا برای مداخله و تکمیل فرآیند فرمایشی شدن نیست؟
«فرمایشی بودن» در درون خود مفهوم «ناکارآمدی» را هم همراه دارد. ناکارآمدی همزاد فرمایشی بودن است. چرا باید فرمایشی کرد؟ چون قدرت حاکم پاسخگویی و محدود بودن را دوست ندارد.«فرا قانون» بودن میطلبد که فرمایشی باشیم اگر قرار باشد همه فراقانون عمل کنیم چه اتفاقی می افتد؟ هرج و مرج حاکم میشود. لذا لازم است که فراقانون بودن محدود بشود. محدود بشود به عدهای و این یعنی اعمال «تبعیض» پس نتیجه میگیریم که «تبعیض» هم همزاد «فراقانونی» بودن است.
به اینجا رسیدیم که ناکارآمدی و تبعیض همزاد فرمایشی بودن و فراقانونی بودن هستند. حال اگر این دو قضیه را به هم وصل کنیم چه اتفاقی می افتد؛ یعنی برای فراقانونی بودن به تبعیض میرسیم و برای تبعیض مامحتاج فرمایشی بودن هستیم که ناکارآمدی را هم به دنبال خواهد داشت:
ناکارآمدی فرمایشی بودن تبعیض فراقانونی
از سوی دیگر جامعه ما نیازمند طی کردن پروسهیِ توسعه خود است. این توسعه نیازمند قانون است. توسعه که با اوامر ملوکانه انجام نمیشود و تحقق نمیپذیرد، برنامه میخواهد؛ فرض ما این است که برنامه واقعاً یک برنامه توسعه مطابق شرایط محلی و لحاظ کردن مزیتها و نواقص و پایش های پیشینی است و بدون کاستی و کاملاً عالمانه گزیده شده است؛ برنامه برای اجرا نیازمند قانون است. چه تعهدی وجود دارد که در راستای برنامههایی که برای توسعه ریخته میشود عمل شود؟ چه تضمینی برای آن هست؟ با چه اطمینانی میتوان مطمئن بود هزینههایی که طبق برنامه متوجه جامعه میکنیم فقط هزینه نبوده و مسِولان و ماموران اجرا در قبال این هزینهها به درستی عمل خواهند کرد و روزی این هزینهها جواب خواهد داد؟ الان ما همان فرداهای توسعهای هستیم که وعده میدادند اکنون در کجا هستیم؟ اقتصاد خود اتکای سنتیمان تبدیل به اقتصاد وابسته به درآمدهای نفتی شد که اتفاقاً از رژیم گذشته به ارث رسیده و کماکان ادامه دارد. بحث ما اقتصاد توسعه نیست فقط اشاره مختصری بود به این که چرا به جای توسعه سر از ناکجاآباد درآوردیم؟ بعداز انقلاب همه یکصدا اسلام را میخواستیم؛ تعارف که نداریم؛ واقعاً بعداز چهل سال چقدر اسلامیتر شدهایم؟ واقعاً این قضای ما، این مجلس ما، این دولت ما چقدر اسلامی شده است؟ در مقابل چقدر از اسلام فاصله پیدا کردهایم؟ و آینده جامعه ما به کدام سمت و سو میرود؟ خیلی راحت است هم در حوزه تصمیم سازی و هم در حوزه تصمیم گیری مشکل داریم. نه اجازه ورود دانش را میدهیم و نه همان را که نوشتهایم عمل میکنیم. این است که در بحث اقتصاد توسعه و توسعه نیافتگی ضرورت توسعه سیاسی که معبری است برای حاکمیت قانون چه در مراحل انتخاب چه در مرحله تدوین مقررات و چه بعد از آن و چه در بعد نظارت احساس میشود. وبدون آن توسعه اقتصادی دست نیافتنی است بشرطی که توسعه اقتصادی در جریان توسعه سیاسی فراموش نشود چراکه در این مرحله توسعه سیاسی فقط یک معبراست.
من تعجبم این است که روشنفکران جامعه ما اعم از اصول گرا و اصلاح طلب و اپوزیسیون اصلاً چرا از این فاکتورها فراتر نمیروند و از مطالعات فرهنگی و نظریههای جدید قدرت استفاده نمیکنند؟
خیلی از پیچیدگی و سختیها و خشونتهای نهفته در گفتمان ما ریشه در نگرش معرفتی ما دارد. در حالی که غرب به سوی تغییر پارادایم دانایی خویش گام برداشته و انسان و هستی و جهان تکنولوژی و همهیِ دست آوردهای خود را باز تعریف میکند؛ شاید که این پیچیدگیها واقعاً و الزاماً برای شناخت بشر لازم نیست؛ شاید یکی از دلایل ناتوانی ما در شناخت علتهایمان نیز ریشه در این پیچیدگیهایی دارند که خود ساختهایم وباید در هم ریخته و به دوری انداخته شود. علی ایحال گامی پیش میرویم ببینیم آیا در دل آن میتوان به سادگی و شناخت دقیقتر و درستتری رسید یا نه؟
نسبت گفتمان و قدرت رادرهمهیِ ابعادونیز دلایل و استدلال آن را به مطالعهیِ آثار فوکو، هابرماس و دیگران حواله میدهیم تا وقتمان زیاد گرفته نشود. مختصراً اشاره میشود که برخلاف گذشته در آناتومی قدرت، اقناع که از جنس گفتمان و سخن است در ردیف سایر ابزارهای قدرت مانند اجبار و تطمیع قرار میگرفت، نیست. با توجه به اهمیت و نقش گفتمان و زبان در ساخت ذهن و فرهنگ و نظم جامعه میتوان بخوبی دریافت که قدرت چگونه خودر ا در گفتمان (نظم گفتار) باز تعریف و باز تولید میکند در درون آن غسل تعمید یافته و به درون قلب مردم رخنه کرده و موفق به جلب اعتماد مردم گردد.
قدرتهای دموکراتیک مشروعیت خویش را از گفتمان جامعه خویش میگیرند و قدرتهای غیر دموکراتیک نیز. اگر ساختار حکومت در ایران این چنین است و یا ساختار مشروطه سابق آنچنان بود ریشه در گفتمان جامعهیِ ما داشت. جامعهیِ ما متحول شد و به مشروطه رسید و تجربه شکست مشروطیت منجر به جمهوری اسلامی شد که در واقع تجربه دیگری از همان مشروطیت است و در درون گفتمان جامعه متحول شدهیِ ما. گرچه دو تجربه داشتهایم اما گفتمان، عوض نشده است و همانی بوده که قبلاً وجود داشته است. همان طور که آنها شبه مدرنیسم را در ایدئولوژی پهلوی ساختند ما هم شبه تئوکراسی را جانشین اش ساختیم. مشکل ما روشنفکران نبودند، همان طور که مشکل ما امروز دین نیست، بلکه اشکال درجای دیگری است.
گفتمان جامعه ما اشرافی است. اشرافی نه به معنای ساختار فئودالیتهیِ آن که فوراً بدلیل نداشتن تجربه فئودالیسم آن را رد میکنیم. فئودالیته در غرب برتری خود را در گفتمان اشرافی باز تولید میکرد. اشرافیت یعنی برتری و شرف داشتن عدهای بر دیگران حالا این برتریت میتواند منشاءهای زیادی داشته باشد. در تاریخ ما فره ایزدی، ظل ا...، نژاد آریایی و امثالهم بوده نوعی مزیت ویژه که عدهای را از دیگران جدا میکند. دراروپا این نگرش با فئودالیته (نسبی وفرزند ارشد) جفت وجور شده بود ولی در ایران به نحوی دیگری و با چیز دیگری پیونده خورده است.
گفتمان ما اشرافی است به این معنی که به عدهای شرافت و برتریت بخشیده است و خوب طبیعی است که این برتریت در ساختار حقوقی و نوع حکومت خود را نشان داده و بازتولید میکند. ایدئولوژی پهلویها مبتنی بود بر برتری نژاد آریایی و برتری زبان فارسی بر سایر زبانها و گویشها و آن را پیوند زده بودند با مدرنیته گو این که هزاران سال قبل کوروش کبیر منادی مدرنیته بوده و از این خیال بافی ها که شما و بنده می دانیم هیچ واقعیت تاریخی و بیرونی ندارد و امثال تقی زادهها و فروغیها و افشارها و دیگران در فرهنگستان آن زمان به باز تولید این تفکر مبادرت کردند. آنها اشرافیت را از گفتمان ما گرفتند و در ایدئولوژی پهلوی بازسازی کردند. در جمهوری اسلامی هم همان اشرافیت کار خود را کرد. عدهای آن را گرفتند ودر حکومت اسلامی بازخوانی کردند و این تجربه قبلی هم رفت. گرچه می دانیم فرهنگ اسلامی یکی از مدعیان اصلی نفی برتری نژادی و منادی برابری و برادری برای همه انسانها بود ولی در ایران شیعه آرمانی بتدریج جای خود را به تشیع تاریخی داد و این که میگفتیم لیس للانسان الا ما سعی و این که هر روز می گوئیم محد عبده و ... که محمد عبد اوست و زندگیاش سراسر عبدوار بود و این که میبینیم علی در خطبههای معروفش اشرافیت عرب را در هم میشکند و چوب همین مخالفتهایش را میخورد این که میبینیمان اکرم عندا... اتقی کم و سابقون السابقون اولئک المقربون که صراحتاً نظام نابرابری را درهم میشکند و به قول شریعتی همین تشیع علوی در طول تاریخ تبدیل به تشیع سیاهی میشود که سلطنت را از درون مکتب تشیع بیرون میکشد و از این حسین (ع) و راه حسین مخدرهای میسازد که اکنون آن را مشاهده میکنیم و این همه عشق و علاقه و شور و هیجان تبدیل شده است به سازمان مذهبیای که بتواند این نظام اشرافی و برتریت ها را توجیه بکند و قس علی هذا که همگان آن را بهتر می دانید.
پس مشکل ما دین نیست و من در تداوم دیدگاه شریعتی که تز مذهب علیه مذهب را مطرح کرد، گامی فراتر میروم و آن این که گفتمان اشرافیت است که علیه مردم موضع گرفته. همین اشرافیت است که آزادی و عدالت و هر چیز را در این سرزمین به نفع خود مصادره کرده است. در مواجهه با غرب هم اثر خود را میگذارد. از غرب میگیریم اما آنچیزی را که و آن طوری که یا ضرری به نظام اشرافی، نداشته باشد و یا به نفع آن تمام شود و این است که نه پارلمان ما پارلمان است و نه دانشگاه ما دانشگاه است و نه صنعتمان صنعت و نه ...
البته این گفتمان فقط در حکومت نمود ندارد در همهیِ ابعاد و زمینهها و بخشها حضور دارد حتی در درون مخالفین و مناسبات درونی آنها. ما باید گفتمانمان را از اشرافیت پاک کنیم. قسم بخوریم با اشرافیت بجنگیم و همان طور که سن سیمون و دیگران در انقلاب کبیر فرانسه القاب خویش را فرو نهادند و نظام اشرافی را درهم پیچیده و از القاب آن پاک کردند ماهم باید این کار را بکنیم؛ اما در ایران اشرافیت به سه دوره قاجار - پهلوی و جمهوری اسلامی تقسیم میشود و در هر کدام به نوعی بازسازی شده است. به قول یکی از صاحب نظران تاریخ ایران در دوران پهلوی که بعداز قاجار آمد ونیز در جمهوری اسلامی فقط 5% خاندانهای قدرت رفتند و 95% باقیماندند؛ و هنوز که هنوز است قدرت در دستان آنها میچرخد چرا؟
چون برخلاف تصور، مشکل ما نه مدرنیته است و نه دین بلکه مشکل ما اشرافیت است که در گفتمان ما وجود دارد و این اشرافیت از درون خانواده و مدرسه و دانشگاه باز تولید میشود و در همه جا القاب و عناوین، حکومت بی چون و چرا دارند. ساختار بورکراسی، مریض است. چون گفتمان اداری ما اشرافی است. ترفیعات بر اساس شایستگیها نیست. براساس فضیلتها و شرفهایی است که ربطی به شایستگی فرد ندارد وابستگی به خانوادههای قدرت و... این است که تا این گفتمان اصلاح نشود، ساختار دموکراتیک در آن جای نمیگیرد و در جایی که گفتمان دموکراتیک مبتنی بر برابری و برادری شکل نگیرد ما این مشکلات را خواهیم داشت.
نمیخواهم همه مشکلات را به همین کلمه فرو بکاهم. آری در نظام دموکراتیک هم مشکلات وجود دارند که با همت و با اتکاء به دانش و فهم تک تک آحاد جامعه بااین مشکلات مواجه میشویم؛ اما ساختار اشرافی خود مانع بزرگی است برای رها نشدن این استعدادها و خلاقیتها و نیز کشنده همهیِ انگیزهها و تواناییها بنابراین به نظر من مشکل ما با آزادی و استقلال و پیشرفت حل نمیشود مشکل ما با برابری و برادری حل میشود حتی در در درون اصلاح طلبی هم ما گرفتار این اشرافیت و نابرابری هستیم. همان داستان کهنه خودی و غیرخودی که آقای بهزاد نبوی در مجلس سوم آن را وارد ادبیات سیاسی ما کرد و انحراف در اصلاح طلبی آغاز شد. همان داستان ایرانی و انیرانی که در شاهنامه داریم همان داستان با ما و برما. کدام ما؟ مایی که سعید است و بر مایی که شقی است. در این داستان دیگر جایی برای توسعه وجود ندارد. جایی برای پاسخگویی نیست سعید به شقی پاسخ بدهد؟ ایرانی به انیرانی؟ خودی به غیر خودی؟ و این است که بعداز چهل سال رسیدیم به همان نقطه صفر یا نقطه سرخط. همچنان که بعداز صد سال رسیدیم به سرسطرو آغازی دیگر و تکراری دیگر باید فکری اساسی کنیم به این نقطه سرخط به این آغازهای دیگر به این تکرار در تکرار و چرخه مکررات. چاره ما یک کلمه است که مستشارالدوله در صدو پنجاه سال قبل گفت. نباید از قانون فرار کنیم. چاره ما قانون است نه فراقانونی و نه اوامر ملوکانه و نه اوامر مقام مقدس، قانون است که در درون خود برابری را دارد. چه حاکم چه محکوم در برابر قانون مساوی هستند تا کارآمدی به سیستم برگردد؛ و قانون نیز به عدم مداخله صاحبان قدرت در چرخه انتخابات برمیگردد؛ و به مجلسی غیر فرمایشی مجلسی برخاسته از متن جامعه. نباید به مجیزگوییها توجه کرد بیشترشان دوستی خاله است بقول معلم استاندارد ساز مفاهیم انقلابی، شهید دکتر بهشتی من تلخی برخورد صادقانه را برشیرینی کاذب منافقانه ترجیح میدهم.