به بهانه مطرحشدن نهاد اجماع ساز از سوی اصلاحطلبان در گفتگو با علی مهری
ویرانه به جای خود خواجه به راه خود
سخن سردبیری
بزرگنمایی:
به دنبال نامه دبیرکل حزب اراده ملت به شورای هماهنگی جبهه اصلاحات مبنیبر خروج حزب از آن شورا و در پی انتشار بیانیه راهبردی حزب، در جامعه سیاسی کشور و اصلاحطلبان سؤالات و ابهامات بسیاری را ایجاد کرده است که میطلبد به آنها پاسخ داده شود. در این گفتگو که پنج ماه پیش انجام شده و اکنون به بهانه مطرحشدن نهاد اجماع ساز از سوی اصلاحطلبان منتشر میشود، با علی مهری به ایضاح ابعاد خروج پرداختهایم.
علی مهری از اعضای ارشد و با سابقه حزب، در پیشینه خود هم آثار دوران جنگ را دارد و هم زخمهای دوران پرتنش تیرماه 78 را، خودش میگوید ما همواره گلادیاتور بودهایم؛ سنگ زیرین آسیابی که فقط باید هزینه بدهند و هرگز دیده نشوند؛ فریادها و دغدغههای ما شنیده نشده است حرفها و ناگفتنیهای بسیاری وجود دارد که باید واکاوی، گفته و شنیده شود. ایشان دانشآموخته اقتصاد نظری و ارتباطات اجتماعی است و سردبیر چند نشریه بوده و از نظریهپردازان حزب و یکی از طراحان برنامهای است که از دل آن نامه دبیرکل و بیانیه خروج صادر گردیده است.
اراده ملت: هدف نهایی و اصلی از خروج چیست؟ آیا از اصلاحطلبی ناامید شدهاید؟ یا مثل خیلی کسان دیگر معتقدید چون دیگر جامعه در فاز دوقطبی اصولگرایی و اصلاحطلبی نیست باید به دنبال خط سوم بود؟
نه اصلاً اینطوری نیست. ببینید ما تاریخ اجتماعی نداریم تاریخ ما گرچه قدمت طولانیِ چندین هزار ساله را دارد اما فقط نقلی است. به لحاظ اجتماعی هیچ رشدی نداشتیم. چندین هزار سال است در سیکل معیوب هرجومرج و استبداد ماندهایم. یا همه راهها به استبداد میرسد یا به هرجومرج که اسمش را گذاشتهایم انقلاب. یک دورهای عدهای پیدا شدند که حرفهای جدیدی میزدند خواهان تغییرات بودند ولی صحبتی از شورش و خشونت نبود آنها میخواستند این سیکل معیوب را که هزاران سال است مانع تاریخ اجتماعی ما شده است خاتمه دهند. از این نظر نهتنها من و حزب اراده ملت بلکه بسیاری از صاحبنظران در علوم سیاسی و اجتماعی بهاتفاق اجماع دارند که برای وارد شدن به تاریخ اجتماعی و پایاندادن به این سیکل معیوب راه تجربه نشدهای داریم که آن را هم باید تجربه کنیم و آن راه چیزی نبود جز همان که امروز به اصلاحطلبی میشناسیم؛ بنابراین ما عمیقاً باور داریم که تنها راه ما اصلاحطلبی است.
اراده ملت: اگر اینطور است خروج شما از اصلاحطلبی قابلفهم نیست از یک طرف تنها راه را اصلاحطلبی میدانید و از سوی دیگر رویه خروج را پیش میگیرید.
کدام اصلاحطلبی؟ اصول اولیه اصلاحطلبی نقدپذیری و پاسخگویی است. ما اینها را در این مجموعهها نمیبینیم. به قول مولانا هرکسی از ظن خود شد یار من. این مجموعه ترکیبی است از آدمهای مختلف از خاستگاههای مختلف که فقط یک وجه مشترک دارند و آن کسب قدرت به هر طریقی. اصلاحطلبی اکنون تبدیل شده است به تکنولوژی قدرت. گفتمانی است که قابلیت جذب آراء مردم را دارد و لیست انتخاباتی تنها دلیل فعالیت اصلاحطلبی است عدهای میخواهند اسمشان در لیست باشد و در مقابل عدهای که لیست به آنها نگاه میکند. متأسفانه اصلاحطلبی در وضعیت فعلی دادوستد امتیاز است دکان است فروشگاه فروش مناصب است. تجارت اعتماد، تجارت امید است و ... تلاشهایی هم هست که این دکان را تعاونی کنند. یک عده خرده پای سیاسی که دنبال سهمی از این معامله هستند. هم کسانی که در انتظار هستند اسمشان در لیست باشد و هم کسانی که در شهر و شهرستان و بخش خود میخواهند در مصدر صدور لیست باشند دعوا بر سر لحاف ملانصرالدین است. دغدغه اصلاحطلبی فراموش شده. ما آمدیم بیرون که خودمان را از این چرخه کثیف قدرت بیرون بکشیم.
اراده ملت: ولی یکی از دلایل فعالیت سیاسی کسب قدرت است.
بله دقیقاً همینطور است ولی نه هر قدرتی و نه از هر طریقی. هم چرخه باید سالم باشد و هم قدرت در جای خودش باشد که مهمتر است طبق ساختار حقوقی هر کسی مسئولیتی دارد باید پاسخگو باشد از رهبری نظام گرفته تا پائینترین رده حکومت. ولی ما میبینیم اینطور نیست. بعضی از نهادهای حکومتی فقط به یک نفر پاسخگو هستند ولی بعضی دیگر علیرغم نداشتن هیچ قدرتی باید پاسخگوی اعمال تصمیمات و رفتارهای دیگران باشند. نهادهایی که مستقیماً با رأی مردم انتخاب میشوند فقط مسئولیت و پاسخگویی دارند بدون آن که اختیار و قدرت و ضریب نفوذ داشته باشند. در این شرایط شرکت در قدرت شرکت در قصور است، شرکت در ظلم است. در این صورت چه اصراری است که در چرخه کثیف قدرت وارد شد؟ هم چرخه کثیف قدرت حکومتی و هم چرخه کثیف لیست بندی بهاصطلاح اصلاحطلبی؟
اراده ملت: خب اصلاحطلبی مگر جز این است؟ اصلاحطلبی نمیتواند از چرخه قدرت خارج باشد چه سالم چه کثیف ...
نه اینطور نیست من برمیگردم به اول عرایضم. اگر اصلاحطلبی نتواند به ظلم و افساد پاسخ بدهد تنها راه برای نجات جامعه شورش و انقلاب است و این نقض غرض اصلی اصلاحطلبی است که قرار بود به این سیکل معیوب استبداد و هرجومرج خاتمه دهد تا بتوانیم تاریخ اجتماعی را هم تجربه کنیم. بالاخره یکی باید مسئولیت این کار را قبول بکند. اگر آقایان نمیتوانند یا نمیخواهند مسئولیت آن را بپذیرند اشکالی ندارد همان کار را بکنند و همین روال را ادامه دهند ولی نگویند اصلاحطلباند. اسامی را خراب نکنند لوث نکنند یک اسم دیگری برای شورای هماهنگی، شورایعالی سیاستگزاری یا هر تشکیلات دیگری که برای مهار و هدایت و کنترل و کانالیزه کردن امواج اقبال مردمی و تصاحب و مصادره به مطلوب کردن آن درست میکنند، انتخاب بکنند.
اعتماد و اعتقاد مردم به این مجموعه بهخاطر این بود که اینها قرار بود راه جدید و کمهزینهتری از انقلاب و شورش را به مردم معرفی بکنند نه اینکه خودشان هم جذب قدرت لجامگسیخته و غیر پاسخگو شوند و خودشان هم در قبال تصمیماتی که در گعدهها اتخاذ میکنند بدون آن که پاسخی دهند فقط راه استعفا را برگزینند و اینهمه بلیه و مصیبت را برای دیگران بگذارند واقعاً اسباب تأسف است یکی سهم خودش را از انقلاب میخواهد یعنی سهم شهدای انقلاب همچون مطهری و بهشتی و شریعتی و رجایی و ... و شهدای دفاع سرزمینی همچون چمران باکریها بروجردی و همت و ... مردن بود و سهم آنها حقوق نجومی؟ املاک نجومی؟ کسب منافع مادی و ...؟ اگر میگفتند آقا در عرف دنیا به این شغل اینقدر حقوق میدهند مقبولتر بود البته باز این سؤال پیش میآمد که مگر شما مثل آنان کارکرده و مانند آنان کارایی دارید؟ ولی اینکه بگویند سهم ما اصلاً پذیرفته نیست. اما متأسفانه این اتفاق افتاده است تکنولوژی قدرت همین است تجارت اعتماد همین است. آن یکی هم میگوید ما ژن خوب هستیم اگر ژنتان خوب بود که باید اثرات مثبتی از خودتان بجا میگذاشتید البته دوباره این مسئله پیش میاید که دو جور ژن خوب داریم اولی ژنی است که نبوغ دارد و کشوری را متحول میکند مثل ماهاتیر محمد و دیگری منظور از ژن خوب برتریات و شرافت نسبی است که مبنای نظام الیگارشی است. واقعاً اینها میتواند بیانکننده اصلاحطلبی باشد؟ جالب است مخالفان اصلاحطلبی هم ما را تمسخر میکنند یعنی آنها هم فهمیدهاند که اینجا اصلاحطلبی وجود ندارد ولی همچنان استمرار طلبان معتقدند که اصلاحطلباند؟!
علیایحال ما برای یک کار بزرگ وارد این عرصه شدیم نیامدیم ضربهگیر آقایان باشیم. باشد ما حاضریم بهخاطر دوستانمان جانمان را بدهیم آبرویمان را هم بدهیم فدای سرشان؛ تاوان دادن نوش جانمان مگر تاکنون چنین نبوده و چنین نکردهایم؟ صحبتی نیست گلهای هم نیست هر چه از دوست رسد نیکوست اما به چه قیمتی؟ به قیمت تاراج یک سده مبارزه بیامان و تنگاتنگ برای حاکمیت اراده ملت؟ به قیمت لوث کردن اصلاحطلبی؟ به قیمت کور کردن روزنهها و خاموش کردن کورسویی که برای تغییر روند تاریخ اجتماعی این ملت و این کشور باقیمانده است؟ اینجا اتفاقاً همان جایی است که دوستیها باید روند معکوس پیدا بکنند و دوست و دشمن باید از نو تعریف بشوند باید به این افکار سودجویانه و فرصتطلبانه خاتمه داد و دوستیهای جدیدی بنا کرد با دوستان دیگری.
بنابراین حتی اگر استعفا هم بدهند مسئولیت و پاسخگوییشان بجای خود محفوظ است که چرا وقتی میدانید قدرت سالم نیست و ساختار حقوقی با ساختار قدرت منطبق نیست گعده میگذارید و لیست میبندید و همه را سرکار میگذارید؟ اصلاحطلبی که فقط از طریق کسب قدرت پیش نمیرود مبارزه مدنی هم هست خوب رهبریت این مبارزه را بپذیرید چرا کنار میکشید؟ چون اهل تاوان دادن نیستید و تاوان را باید دیگران بدهند و زمینه که مساعد شد وارد بشوید و خوشهها را بچینید؟
گیریم که میخواستند از قدرت هم بهره ببرند باشد خیلی ساده است، میتوانستند کسانی را در لیست قرار بدهند که مثل خانم سلحشوری عمل میکردند. کاری به دوره بعدی مجلس نداشتند و در طی این چهار سال بهترین بهره را میبردند شورای نگهبان هم رد میکرد باشد دوره بعد نفرات بعدی میآمدند. مدیریت نداشتند چون اینکاره نبودند.
اراده ملت: برگردیم به اینکه اشکال کار کجاست؟ چرا اینطوری شد. حداقل این را قبول دارید که دوم خرداد منشأ تحولات بزرگی شد و امواجی را به وجود آورد که هنوز هم ادامه دارد.
بله. ولی اتفاقی که افتاد این بود که امیدهای بسیاری زنده شد ناگهان جامعهای که همواره زیر سایه رهبرانش بود هویت گمشده خود را بازیافت و خواست خودش باشد بدون آن که با خشونت دنبال کند. طبیعی بود مطالبات بسیاری که روی هم تلنبار شده بود رها شود و شد و همین مطالبات رها شده بیتوجه به وزن و فراوانی آنها بدون توجه به نظم مطالبات بدون توجه به چالشی بودن یا کمتر چالشی بودن و یا حتی غیر چالشی بودنشان توسط آنهایی که تریبون داشتند، رسانهای داشتند و اتفاقاً چالشیتر هم بودند از عمق جامعه به سطح آمده و دیده شدند ولی درعینحال بسیاری از مطالبات که فراوانی و وزن بیشتری هم داشتند و کمتر چالشی و دستیافتنیتر هم بودند چون تریبونی نداشتند شنیده نشدند دیده نشدند.
متأسفانه رهبران این ایده بدیع را یا نخواستند و یا نتوانستند به این مطالبات نظم بدهند. حزب اراده ملت در جزوه آسیبشناسی تئوریک اصلاحات که در سال 86 تهیه شده بهتفصیل به آن اشاره کرده است. وقتی نظم مطالبات شکل نگیرد. جامعه به طرف شورشهای کور کشیده میشود و عدهای هم این وسط قربانی میشوند. اصلاحطلبان علیرغم هشدارهای مکرر دلسوزان جنبش اصلاحطلبی متأسفانه وقعی به آن نگذاشتند. نظم مطالبات محصول چند فرایند است اول بررسیهای کارشناسی و تحقیق میدانی و دوم احزاب که بهعنوان واسط بین مردم و رهبران فکری جامعه آن را به وجود میآورند و جامعه را قانع میکنند که میبایستی با اولویتبندی مطالبات با لحاظ کردن منطق و فراگیری آنها در جامعه انباره پشتیبانی جامعه را از دست نداد.
مثلاً آزادی بیان؛ آزادی بیان برای آزادی بیان بهجز محافل روشنفکری که دویست نفر هم بیشتر نیستند هیچ دردی را علاج نخواهد کرد اما آزادی بیان برای بیان مشکلات اقتصادی و معضلات اجتماعی مردمی که درگیر آن هستند پی کار نگه میدارد. آزادی بیان برای آزادی بیان نهایتاً به اینجا ختم میشود که مثلاً دعوای مصدق و کاشانی بخش مهمی از مطبوعات را درگیر خودش میکند که به سرانجام هم نخواهد رسید چون هرکسی روایت خودش را دارد و اگر هم برسد هیچ معضلی و هیچ دردی از ما را درمان نخواهد کرد و این میشود که مردم میبینند نمیتوانند هیچ ارتباطی با آن برقرار کنند پس میکشند کنار. در واقع احزاب و نهادهای مدنی هستند که میتوانند با مدیریت کردن مطالبات و اولویتبندی آنها بدنه و پایگاه اجتماعی را حفظ کنند.
اراده ملت: شما که میگویید مردم، خوب مردم به اینجا رسیدهاند که میگویند اصولگرا، اصلاحطلب تمومه ماجرا به نظر میرسد آن خط سومی که مولانا در شعرش اشاره میکند، لازم است ...
ببینید مردم از اصولگرایی چه میبینند؟ دکوری از انقلاب دکوری از اسلام میبینند بدون آن که تأثیر مثبتی در بهبود زندگیشان و تغییری در بهگشت اجتماعیشان ببینند. در مقابل در اصلاحطلبی چه چیزی مشاهده میکنند؟ دکوری از آزادی، دکوری از دموکراسی، دکوری از جمهوریت و دکوری از پاسخگویی که هیچ سودی به حالشان ندارد حتی در مناسبات درونی خودشان هیچ تأثیر و خبری از آنها نیست فقط بهانهای شده است که فراخوان هزینه از سوی ملت باشد هزینهای که مستقیماً در جیب اصولگرا و اصلاحطلب سرازیر شده است. اگر قرار بود نتیجه انقلاب قهقرا و پسرفت باشد، چرا انقلاب؟ باید ارتجاع مینامیدیم نه انقلاب اگر قرار بود اصلاحطلبی کاری به کار انواع فساد و ناکارآمدی و اصلاح مسیر تحریف شده از اهداف انقلاب نداشته باشد، اگر اصلاحطلبی نتواند انقلاب را به جای تحدید مطالبات مردم فرصتی برای طرح مطالبات مردم بکند، اگر اصلاحطلبی گامی در راستای بهگشت اجتماعی و تغییری در سامان اجتماعی مردم به نحوی ایجاد بکند که مردم تیرهبختی و نگون بختی خود را از تقدیر شوم خود ندانند بلکه خود را مسئول سرنوشت و تقدیر خود بدانند، اگر اصلاحطلبی نتواند راهی برای تولید ارزش افزوده و بهبود وضعیت زندگی و شاخصهای استاندارد شده متعارف پیدا بکند، پس چرا اصلاحطلبی؟
نه اصولگرا اصولگراست و نه اصلاحطلب اصلاحطلب و من معتقد نیستم که نیازی به خط سوم داریم. به جرأت میگویم در جامعه سیاسی ما و در مردم نه از انقلاب معنا و مفهوم درستی وجود دارد و نه از اصلاحطلبی. یکمشت اراجیفی راجعبه انقلاب که بیشتر به فاشیسم میماند و بیشتر برخاسته از دانش علوم سیاسی است - میدانید که رسالت دانش سیاسی آکادمیک در کل دنیا محافظهکاری و نفی تغییر است اینان با هرگونه انقلاب و تغییر سر سازگاری ندارند از نظر اینان رفرم یا همان اصلاحطلبی کافی است و خب معنای رفرم در خود واژه مستتر است یعنی؛ فرم جدید، شکل جدید هیچ اشارهای به تغییر در محتوی نیست - از نظر علوم سیاسی انقلاب یعنی خشونت ولی کسی به منشأ خشونت که همان نابرابری است اشارهای نمیکند و خشونتی که قدرت برای حفظ و کنترل نابرابری اعمال میکند اشارهای ندارد چرا که از نظر اینان خشونت قدرت مشروع است. توگویی انقلاب تا جابهجایی خونین قدرت فروکاسته میشود. اما ما در جامعهشناسی دو گونه جامعهشناسی داریم جامعهشناسی نظم که معروف به جامعهشناسی هابزی است و در مقابل آن جامعهشناسی تغییر هم داریم که به آن جامعهشناسی مارکسی هم میگویند انقلاب در آن جامعهشناسی بررسی میشود. یعنی روح انقلاب تغییر است اگر در نتیجه انقلاب تغییری در مناسبات اجتماعی ایجاد نشود دیگر به آن انقلاب نمیشود گفت. البته انقلاب در برابر خشونت محافظهکارانه مجبور است برای درهم شکستن نظم نابرابر متوسل به خشونت شود اما فقط در همین حد است یعنی عارضی و تحمیلی است نه ذاتی انقلاب. روح انقلاب تغییر اجتماعی است متأسفانه انقلابیون فقط بلد بودند قدرت را ساقط کنند و در ساختن نظمی نو درمانده بودند و همان راهی را ادامه دادند که پیش از این بود ادامه خشونت بعد از پیروزی که متأسفانه در اکثر انقلابها میبینیم، ناشی از روحیه انتقامگیری و نیز ناشی از اراده تحریف است و هرچقدر تحریف قویتر باشد، خشونت هم بیشتر است. طبقات و اشخاصی که در سایه برهم خوردن نظم پیشین منافعشان در خطر افتاده است، سعی میکنند با نفوذ در انقلاب و با سوءاستفاده از جهل عوام مانع تغییرات بنیادی شوند اینان با ظاهری انقلابی و طرفداری از نظم جدید که موقتاً بر فونداسیونهای نظم پیشین بنا میشود، به بهانه امنیت و علقههای امنیتی که خود نیز دستی در بینظمیهای بعد از انقلاب دارند سعی میکنند با یورش به مردم و سرکوب مطالبات مردمی در کنار مبارزه با ضدانقلاب و مهار بینظمیهایی که خود آفریدهاند، منش و روش ناپسند پیشین را در یورش به مردم و سرکوب مطالبات آنها در زمره ارزشها و رفتارهای انقلابی قلمداد نموده و نهادینه کرده و از قبل آن نیز چهره موجهی نزد انقلابیون درست نموده و مدافع نظم انقلابی؟! میشوند. بدینسان انقلاب که فرصتی برای طرح مطالبات مردم بوده در این وسط قربانی نظم انقلابی شده و تحدیدی برای مطالبات مردم میشود. اینان با جعل معنا انقلاب و ارزشهای آن را تا جابهجایی خونین قدرت فروکاسته و انقلاب قافیه را در محتوی میبازد.
دکتر شریعتی میگفت اگر انقلاب زودتر از چهل سال پیروز شود عقیم و نارس متولد میشود که در واقع اشاره به همین معناست یعنی اگر دوران مبارزه کمتر از چهل سال باشد آن ریزش معنایی به عمق جامعه اتفاق نیفتاده و خودآگاهی انقلابی در توده مردم شکل نمیگیرد و در نبود آگاهی و خودآگاهی انقلابی جهل به انقلاب است که گرفتار ظواهر انقلابی شده و بدینسان انقلاب و انقلابیگری مترادف خشونت، بیقانونی یا بهتر است بگوییم خودقانونی شده و هرجومرج شکل میگیرد. یکی از وجوه مسلم انقلاب اسلامی ما قانون و قانونگرایی بود شما این را بهوضوح در تعلیمات شهیدان مطهری و بهشتی میبینید مرحوم امام هم دغدغهاش قانونمندی بود و از همان روز اول مصرانه به دنبال تدوین قانون اساسی و اخذ همهپرسی در رابطه با آن شد. اما خوب اراده تحریف هم سایهبهسایه امام حرکت میکرد. تا جایی که اکنون اعمال خودسرانه و فراقانونی خودیها و آتش به اختیاری بجای اینکه ضدارزش تلقی شود متأسفانه تبدیل به هنجار انقلابیگری شده و مواجه با پدیده انقلاب وارونه هستیم.
طبیعی است که مردم بعد از چهل سال و ریزش معنای حقیقی انقلاب و شکلگیری خودآگاهی انقلابی متوجه بشوند چه میخواستند و چه شد. اما دیگر در این مرحله ما نیازمند ایجاد تغییرات معوق انقلاب هستیم نه انقلاب.
ازاینرو ازآنجاکه باید تغییرات بنیادین صورت گیرد به آن رفرم نمیتوان گفت، همین منشأ پارادکس مفهومی اصلاحطلبی شده و عدهای هم در این آشفتگی فکری به دنبال نمدی برای خود هستند. عدهای که جذب منافع این دوره شدند شروع کردند به طرح پایان انقلاب که نظم موجود را حفظ کنند و عدهای هم با هدف نفی آرمانهای انقلاب و نفی تغییرات معوق انقلاب کلاً رویکرد احیای گذشته را در پیش بگیرند و البته هر دو در خاتمه انقلاب همداستان شدند. از سوی دیگر به طور عاطفی چپهای سنتی هم که به دنبال هژمونی سالهای ازدسترفته اوایل انقلاب بودند به این جریان پیوستند و سهمخواهیها شروع شد و بدین ترتیب ما مواجه با پدیده اصلاحات وارونه هم شدیم ...
خط سومی وجود ندارد بله مردم راست میگویند اصولگرا اصلاحطلب تمامه ماجرا چون اصولگرایی با کیش شخصیت سازگار نیست و همینطور اصلاحطلبی هم با کیش شخصیت سازگار نیست اما هر دو گرفتار این آفت هستند. در هر دوی این داستان هم مردم وجود ندارند. هر دوی آنها به دنبال کسب قدرت هستند قدرتی که قرار بود بهواسطه انقلاب مهار شود و در خدمت مردم باشد. آن جمله معروف امام یادتان هست «به من خدمتگزار بگویند بهتر است» تعارف نیست یعنی اگر رهبری و مسئولین خود را نوکر و خدمتگزار مردم ندانند، یعنی انقلاب به ضد خودش تبدیل شده اصلاً واژه مسئول زاییده این تفکر انقلابی است که وارد ادبیات سازمانهای بوروکراسی و دستگاههای دولتی و انقلابی شد. مسئول یعنی مورد سؤال یعنی پاسخگو. اگر مسئولین پاسخگو نیستند یعنی بجای انقلاب ضدانقلاب نشسته و مسئولین هم فقط شامل دولت و حکومت نیست «کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیته» همه را شامل میشود از رهبری گرفته و نهادهای انتصابی و نظامی و انتظامی و شورای نگهبان و ... تا کادرهای رهبری احزاب و جناحهای سیاسی تا هیئتهای عزاداری و ... همه مسئولاند و باید پاسخگو باشند. چه شد؟ چه کردند؟ مردم و ولی نعمتان انقلاب خصوصاً فرودستان و محرومین از قدرت و محرومین از مواهب و نعمتهای الهی رعیت قلمداد شده و از عزت تا حضیض ذلت فروکشیده شدند. تا جایی که فرهنگ پرسشگری فراموش شد و فرهنگ تملق و چاپلوسی سکه رایج شد. متأسفانه در این داستان اصولگرایی و اصلاحطلبی هم بینصیب نبودند و شیرازه نظم و نسقشان هم بر پایه تملق و چاپلوسی بنا شد.
اراده ملت: ولی حداقل بخشی از مردم از انقلاب و اصلاح خسته شدهاند. مردم گرفتار معیشت هستند مردم وضع امروزشان را با قبل مقایسه میکنند و به این نتیجه میرسند که شاید از همان اول اشتباه کردهاند
جامعه ما در فاز سیاسی است. یعنی نظم سیاسی یکی از نظمهای چهارگانه اجتماعی بسیار فربه شده و موجب اختلال در سایر نظمها شده. نظم فرهنگی درست کار نمیکند و برای همین هنرمندان و فرهنگیان فریادشان بلند است نظم اقتصادی هم درست کار نمیکند و برای همین فعالین اقتصادی اعم از تولیدکنندگان و کارگران و تجار صدایشان بلند است. همچنین نظم اجتماعی مانند خانه مدرسه و ... درست کار نمیکنند در واقع همهشان برای سیاست کار میکنند. روابط درونی آنها دچار ایدئولوژی شده. در نظم فرهنگی علم تجربی و فلسفه به کناری رفته و ایدئولوژیک شدهاند. در نظم اقتصادی به تبع ایدئولوژیک شدن علم تولید و توزیع هم پویایی خود را از دست داده و هدف اقتصادی جای خود را به هدف سیاسی داده. در نظم اجتماعی هم روابط عاطفی و انتشاری تحت سایه رابطه با قدرت قرار گرفته و بنابراین هنجارهای اجتماعی و اخلاقی از بین رفته و یا کمرنگ شده و با رابطهای که با قدرت دارند تعریف میشوند در خانواده پدر و مادر برادر و خواهر فقط یک اسم توخالی و بیمعنی شده و فقط رابطه با قدرت است که روابط خانوادگی را هممعنا میکند. خب البته مردم حق دارند معترض باشند اما این صاحبنظران هستند که باید درد مردم را بهدرستی تشخیص داده و راهحل آن را نشان بدهند.
اراده ملت: یعنی به نظر شما راهحل معضلات جامعه ما در دستان اصولگرایی و یا اصلاحطلبی نیست؟
دقیقاً همینطور است اصلاحطلبی به آن معنا که اول عرایضم گفتم کار بزرگی است که نیازمند آگاهی رهبرانی زبده و تشکیلات و نسقی نیرومند است چرا؟ چون استبداد نسق قدرتمند خودش را دارد و ارادهای بسیار مجرب و جا افتاده و پا گرفته است و به قولی ساختارمند و نهادمند است برای تحریف. تشکیلات و راهبرانی بغایت راه بلد و مدبر. چرا؟ چون قدمتی چندین هزار ساله دارد بدیهی است اصلاحطلبی هم در مقابل آن نیازمند ساختاری دقیق و آگاهیبخش و تشکیلاتی که بتواند نظم مطالبات را مدیریت و به بسیج امکانات و نیرو بپردازد و رهبرانی که بتوانند آن سلسلهمراتب و نسق لازم را در بین مردم و هواداران برقرار کنند رهبرانی که آقازاده نداشته باشند و سطح زندگیشان از سطح متعارف جامعه بالاتر نبوده و پاکدست و قابلاتکا باشند. رهبرانی که شانهبهشانه مصدق و امیرکبیر بزنند و باید اعتراف کنم نیازمند رهبرانی است که از مصدق و امیرکبیر هم گذر کرده باشند سیستم و ساختار اصلاحطلبی باید آنها را از گوشه زندانها و پستوها و قهوه خانهها از فراموشخانهها بیرون بکشد و به صدر بکشاند والا ول معطل است.
متأسفانه انتظار مردم از اصلاحطلبان با این ساختار که میبینید سازگار نیست و اگر اصلاحطلبی موفق نشده است چون اینان اینکاره نبودند و من حتی معتقدم اینان از همان اول هم هدفشان اصلاحطلبی نبود و خب طبیعی است که انتظار اصلاحات را از کسانی داشتن که هدفشان چیز دیگری بوده نابجاست.
هر کسی بهاندازه آرزوها و نیازهایش بزرگ است. بهاندازه اهدافش بزرگ است. کسانی که دنبال حقوق نجومی و سهم خود هستند کسانی که به دنبال جا برای آقازادههایشان هستند کسانی که پستها و مقامات برایشان آنقدر بزرگاند که بهخاطرش قهر میکنند. کسانی که آماده پاسخگویی نیستند در حدی نیستند که بتوانند این اصلاحطلبی را به سرانجام برسانند.
اراده ملت: بااینوصف شما مدعای اصلی اصلاحطلبی را دارید و درصدد پالایش و تجدید حیات آن هستید.
کاملاً درست است. قرار نیست که راهی را که رفتهایم و کلی هزینه کردهایم رها کرده و از صفر شروع بکنیم. اول باید اصلاحطلبی را از این وضعیت نجات بدهیم و دوم انقلابی را که اینهمه هزینه برایش شده از دست اراده تحریف برهانیم.