چرا اینروزها برخی لیبرال بودن را یک ننگ میدانند؟!
دفاع از لیبرالیسم یا روشنگری مفاهیم
نوشتار
بزرگنمایی:
مباحثات نظری همیشه جریان داشته است، چه اربابان قدرت خوششان بیاید، چه نیاید. چه درذهن و ضمیرشان مؤثر افتد و چه نیفتد. چه در تصمیماتشان به آنها نظر و گوشه چشمی داشته باشند یا نداشته باشند.
مباحثات نظری همیشه جریان داشته است، چه اربابان قدرت خوششان بیاید، چه نیاید. چه درذهن و ضمیرشان مؤثر افتد و چه نیفتد. چه در تصمیماتشان به آنها نظر و گوشه چشمی داشته باشند یا نداشته باشند. انکارکنندگان تأثیر چنین مباحثی نیز کم نیستند، چون کم نیستند آنانکه تاریخ را نخواندهاند و نمیدانند که همین مباحثات به ظاهر دور از جامعه و واقعیت، چگونه سرنوشت و تاریخ جهان را تعیین کرده است. کمتر کسی فکرش را میکرد که تلاش دکارت برای بنیان نهادن فلسفهای متقن و یقینی چونان ریاضیات و فیزیک، سالیانی پس از آن، چنان انقلابی را در غرب موجب شود. چه کسی کوچکترین گمانی میبرد که تشکیکات کانت و نگرش استعلایی او اینچنین راهنمای علوم جدید شود تا بعدها کارل پوپر بنیان محکمی برای دستاوردهای علمی و نگرش علمی فرآورد؟
امّا این یک واقعیت از بیشمار واقعیات جهان است که بنیانهای نظری، سرانجام و به مرور بر تحرکات آدمیان اثر میکنند و موجبات تشکّل جامعه را به نحو مقتضی خود فراهم میآورند. اینجا و اکنون قصد ندارم در باب تأثیر مباحث نظری بر انسانسازی و جامعهسازی سخن بگویم اما آنچه امروز پیش روی ماست، ادامه همان روند همیشگی تفکرو فلسفه است. همچنان در بر همان پاشنه میچرخد و مباحث نظری نادیده انگاشته میشوند یا حتی سرکوب میشوند در حالیکه تأثیراتشان پیداست و هرروز نیز پیداتر از دیروز میگردد.
اکنون دنیا دنیای رسانههاست و زمانه، زمانهی اطلاعات و ارتباطات، مباحث نظری نیز در پرتو همین جهان بروز و ظهور مییابند. اگر چه نظریات نظریهپردازان در محیطهای آکادمیک و علمی و فرهنگی، زیر پوست جامعه جریان داشته، دارد و خواهد داشت، این رسانهها هستند که هر از چندی، مناقشات نظری را از پستوی جامعه بیرون میکشند، هرچقدر هم که جامعه به چپاندن آن به همان پستو اصرار داشته باشد.
هر از گاهی مناظره و مناقشه دو جریان فکری، علاوه بر آثار مکتوب و مجامع خصوصی به میان جمع آورده میشود که آثار و تبعات خاص خودش را دارد. لاقل کمینه اثرش این است که سلبریتیهای برساخته و مصنوعی کمرنگ میشوند. همانها که در غیاب روشنفکران از انظار عمومی، با شکوه و جلالت خود، به پشتوانه پروپاگاندای رسانههای قدرتمند و ثروتمند، پا روی پا میاندازند و چنانکه گویا همین اندک زمانی پیش، از میان خلوت مطالعاتی خود و نه پارتیها و میهمانیهای آنچنانی بیرون آمدهاند، در باب هر مساله و مفهومی به اظهار فضل میپردازند!
درروزهای اخیر آقای دکتر موسی غنینژاد پا به میدان گذاشته، یا شاید هم به میدان کشانده شده. همان مساله قدیمی تقابل سوسیالیسم و لیبرالیسم هم از پی آن عیان شده. تقابل این دو مفهوم و تقابل تجارب منتهی به هر کدام از آنها چیزی نیستند که فرجامی جزمی و قطعی داشته باشند، قصد هم ندارم لَه یا علیه هیچکدام موضعی اتّخاذ کنم اما توجه میدهم که مسأله و مشکل ما نه سوسیالیسم است نه لیبرالیسم، و نه حتی هیچ ایسم دیگری. مساله ما، اینجا و اکنون، مواجهه با مفاهیمی است که از معنا تهی شدهاند. این مفاهیم از غالب خود بیرون آورده شدهاند و در جایی که جایشان نیست به کار برده میشوند. در همین حال، برای آنچه ما به ازای واقعی آن مفاهیم نیستند، هر حکمی صادر شده، بر مفهوم و مکتب اصلی که اینک جز اشتراک اسمی و لفظی، تشابه با بدلش ندارد، جاری و ساری میگردد.
شاید در نگاه اول به نظر آید که این معضل، به اشتباه در ترجمه و بومیسازی مفاهیم بر میگردد، اما قطعاً اینچنین نیست. اینچنین نیست و معضل، ریشهدارتر و وخیمتر از اینهاست. معضل ریشهدار است و زخم عمیق، چون اثر این نابجایی در کاربرد، بهایی گزاف در پی دارد، بهایی به اندازه کتمان گذشته، تحمیل هزینه امروز و امحاء آینده و چشماندازش.
سالیان بسیار است که عادت کردهایم هر مسئولی که میآید از آوار خرابههای به جا مانده از گذشتگان بگوید و هر درد را احاله به آنی که رفته نماید. اما در حوزه تفکر و در حیطه مفاهیم وضع بسا بدتر است. برخی از مفاهیمی میگویند و مفاهیمی را کنار میگذارند، که اینک باید درباب از میدان به در کردن آن مفاهیم پاسخگو باشند چون آنچه از میدان به در کردهاند، آزمون نیازمودهایست و آنچه به کرسی نشاندهاند، آزمودهای خطا.
برای مثال سالهاست که هر روشنفکری را برای از میدان به در کردن، به لیبرال بودن متهم کردهاند، گویی لیبرال بودن با هر قرائت و هر خوانشی که باشد، عملی ابلیسانه است. بماند که لیبرالیسم نیز، چونان هر پدیده فکری دیگر در گذر زمان به جریانهای مختلفی تقسیم شده و کارکردهای متفاوتی داشته است. اما این هم مساله ما نیست، مسئله اینست که گویا مدعیان ضدلیبرال از لیبرالیسمی سخن میگویند که کسی ندیده و نخوانده و مخصوص و مکشوف خودشان است.
لیبرالیسم را در معنا و به مثابه امپریالیسم به کار میبرند چنانکه همین بلا را بر سر مفهوم سکولاریسم آوردهاند و سکولاریسم را به جای لائیسم نشاندهاند. باز هم بماند که نه لیبرالیسم، دفاع از آزادی بی حد و حصر است، نه معادل و مترادف استعمار، استثمار یا امپریالیسم، همانسان که سکولاریسم معادل و مرادفِ معارضت و مخالفت با دین نیست. سکولاریسم با لائیسم متفاوت است و برعکس لائیسم، ذاتاً تعارض و عداوتی با دین ندارد. بهتر بود سکولاریسم را به “عرفیسازی” ترجمه میکردیم، اما نکردیم و حالا کسی را یارا و جرأت آن نیست که صاف و صادق از آن دفاع کند و یا حتی به روشنگری و تنقیح دربارهاش بپردازد. چون با جنجالهای کنونی، لیبرالیسم نه یکی از مکاتب فکری، یک ننگ و یک دشنام شده است. آنهایی که شرقیدوستیشان عیان است و پرآوازه، همانها که خود را متأثر از اندیشههای سوسیالیستی نشان دادند، چنان سوسیالیسم را بی آبرو کردهاند که اینک با توشه خالی راهی جز ناخن کشیدن به چهره رقیب نمییابند، غافل از اینکه همانگونه که اثبات شیء، نفی ما عدا نمیکند، نفی ما عدا هم، اثبات شیء نمینماید. اگر بخواهید از خودتان دفاع کنید، با تخریب رقیب به مقصود نمیرسید. رقیبتان مگر زمین بازی یافته، مگر آزمون پس داده که آنرا مینوازید؟!
کیست که نداند و نبیند همه اقتصاد در دست دولت و حاکمیت است. هر از چند گاهی به نام آزادسازی، از یک جیب دولت برداشتهاند و در جیب دیگرش که در واقع جیب خودشان است، گذاشتهاند. نه دولت را کوچک کردهاند و نه منابع را آزاد و عمومی. حالا چنان سیاست اجتماعیگرایی یا سوسیالیسم را بد نام کردهاند که ما شدهایم چوب دو سر طلا، آنها هم که همان مارماهی را مانند، نه این تمام و نه آن تمام. ما هم کتک لیبرالیسم را خوردهایم هم پیاز سوسیالیسم را. آنان نیز به سان مارماهی بودند، نه مار بودهاند و نه ماهی، در عین حال به مقتضای منافعشان، هم مار بودهاند و هم ماهی.
حالا آیا وقت آن نیست که هر مفهوم در جای خودش بنشیند و هرابزار به آزمون مناسب با خودش سنجیده گردد؟!
در قدم اول باید به روشنگری علمی بپردازیم، فارغ از آنچه در سیاست به کار میرود یا رفته است. هر مفهوم را در چهارچوب مفهومی و تاریخی خودش ببینیم و بررسی کنیم. لیبرالیسم را از ابتدا و از سرچشمهاش پی بگیریم تا به قرائتها و نحلههای گونهگونه آن برسیم و کارکرد و کارنامه هر کدام را واکاوی کنیم. باید روشن شود که لیبرالیسم خاستگاهی دینی داشته و در اصلاحات دینی رنسانس ریشه دارد. نه آنچه استعمار غرب به نام لیبرالیسم بر ما و بر جهان تحمیل کرده، تماماً بر ضمه این مکتب و بنیانگذارانش است و نه حتی، در مقابلش، سوسیالیسم لزوماً فرآورده چپگرایان و سوسیالیستهاست. نه لیبرالیسم در ذات خود با حمایت از ضعفا تضادی دارد و نه سوسیالیسم با آزادی متوازن، مخالف است. گرچه هر کدام، تجربههای تلخی با خود دارند، ذات ایدهشان چنین اقتضائاتی نداشته و ندارد.
حالا که انحصارگرایان با برچسب سوسیالیسم و گرایش به چپ نواخته میشوند و آزادیخواهان با لیبرالیسم و چرخش به غرب، باید به آرمانهای ابتدایی و تاسیسی انقلابمان باز گردیم تا ببینیم که مگر با آرمان اجتماعگرایی و تصدی حداکثری حکومت به تاسیس حکومت اقدام کردهایم که حالا همه چیز، از فرهنگ و هنر و اقتصاد، در دست و در چنبره دولت است؟ و البته باید تکلیفمان را با خودمان مشخص نماییم که مگر مقصود انقلابمان از آزادی از بند شرق، مرادف لیبرالیسم غربی بوده که حالا لیبرال بودن به مثابه یک دشنام و یک اتّهام به کار برده میشود؟
تا مفاهیم به غالب محتوایی اصلی خود باز نگردند، هر دم یک ایسم را برای ما لولو جلوه میدهند و ما از هیچ ایسمی بهرهای نمیبریم و فقط چوب نواقصشان را می خوریم.
کاظم طیبی فرد
حزب اراده ملت ایران , حاما , افشین فرهانچی , احمد حکیمی پور , سوسیال دموکراسی , اصلاحات , اصلاح طلب , حسین اکبری بیرق , رحیم حمزه , پیام فیض , مسعود خادمی , زهره رحیمی