هابرماس در عصر دیجیتال: فروپاشی فضای عمومی و چالش کنش ارتباطی در سایه الگوریتمها
نوشتار
بزرگنمایی:
در میانه هیاهو و شتاب بیپایان عصر دیجیتال، که هر روزه با سیل عظیمی از اطلاعات، خبرها و تحلیلها روبروییم، شاید پرداختن به اندیشههای فیلسوفی از نیمه دوم قرن بیستم، کمی نامتجانس بنظر برسد.
فاطمه قدم
مقدمه
در میانه هیاهو و شتاب بیپایان عصر دیجیتال، که هر روزه با سیل عظیمی از اطلاعات، خبرها و تحلیلها روبروییم، شاید پرداختن به اندیشههای فیلسوفی از نیمه دوم قرن بیستم، کمی نامتجانس بنظر برسد. اما یورگن هابرماس، فیلسوف بزرگ آلمانی و یکی از برجستهترین نظریهپردازان مکتب فرانکفورت، با مفاهیمی چون فضای عمومی و کنش ارتباطی، نه تنها توانایی شگفتانگیزی در تحلیل ساختارهای جامعه مدرن از خود نشانداد، بلکه چارچوبهای نظری او امروزه بیش از هر زمان دیگری برای فهم پیچیدگیهای جهان مجازی ما حیاتی شدهاند. این مقاله تلاش دارد تا با عبور از زمان و مکان، ایدههای هابرماس را به قرن بیستویکم بیاورد و با عینک او، به بررسی دگرگونیهای فضای عمومی و چالشهای کنش ارتباطی در بستر پلتفرمهای دیجیتال و حکمرانی الگوریتمها بپردازد. آیا رویای هابرماس برای یک فضای عمومی عقلانی و دموکراتیک، در تلاطم امواج دیجیتال، غرق شده است، یا کورسوی امیدی برای بازسازی آن وجود دارد؟ ما در این متن، با بازخوانی نظریات هابرماس، بهدنبال پاسخ به این پرسش بنیادین خواهیم بود که چگونه تحولات ارتباطی در عصر حاضر، فرصتها و تهدیدات جدیدی را برای کنشگری سیاسی و شکلگیری افکار عمومی خلق کرده است.
فضای عمومی؛ از کافههای قرن هجدهم تا پلتفرمهای مجازی
هابرماس در اثر سترگ خود، دگرگونی ساختاری فضای عمومی، تصویری تاریخی و جامعهشناختی از ظهور فضایی را ترسیم میکند که در آن شهروندان بورژوازی، مستقل از نفوذ دولت و قدرتهای اقتصادی، به گفتوگو و مباحثه عقلانی پیرامون مسائل عمومی میپرداختند. این فضای عمومی، در کافهها، سالنهای ادبی، محافل فکری و روزنامهها شکل گرفت و محلی برای مبادله آزاد افکار، انتقاد از قدرت و شکلگیری «عقل عمومی» بود. از دیدگاه هابرماس، این فضای عمومی بورژوایی، نقشی کلیدی در توسعه دموکراسیهای مدرن ایفاکرد، چراکه محلی برای شکلگیری افکار عمومی انتقادی بود که میتوانست بر قدرت نظارت کند و آن را پاسخگو سازد. در این فضا، اعتبار یک ایده نه به مقام و جایگاه گوینده، بلکه به نیروی استدلال و عقلانیت آن بستگی داشت.
اما با ورود به قرن بیستویکم و انقلاب دیجیتال، بنظر میرسد که این فضای عمومی هابرماسی با چالشهای بیسابقهای روبرو شده است. پلتفرمهای ارتباط جمعی مانند توییتر، فیسبوک، اینستاگرام و تلگرام، بهسرعت جایگزین کافهها، سالنهای ادبی و روزنامههای سنتی شدند و به بستر اصلی تبادل اطلاعات و گفتوگوهای عمومی تبدیل گشتند. در نگاه اول، این تحول نویدبخش ایجاد فضایی وسیعتر و دسترسیپذیرتر برای مشارکت همگانی بنظر میرسید؛ هر فردی با یک گوشی هوشمند میتوانست به یک «شهروند-خبرنگار» تبدیل شود و صدای خود را به گوش میلیونها نفر برساند. این گستردگی و سهولت دسترسی، این امید را ایجادکرد که دموکراسی مشارکتی به اوج خود برسد و هر صدایی امکان شنیدهشدن پیدا کند. اما آیا این گستردگی به معنای عمق و کیفیت نیز هست؟ آیا فضای مجازی، همان ظرفیتی را برای گفتوگوی عقلانی فراهم میکند که هابرماس از آن سخن میگفت؟
کنش ارتباطی در چالش با منطق الگوریتمها و پساحقیقت
هابرماس بر کنش ارتباطی تأکید داشت؛ کنشی که هدف آن رسیدن به تفاهم و اجماع از طریق گفتوگوی عقلانی، صادقانه و بدون تحریف است. او این نوع کنش را در مقابل کنش ابزاری قرار میداد که هدفش تنها دستیابی به اهداف خاص (مانند کسب قدرت، منفعت اقتصادی، یا کنترل اطلاعات) است. در کنش ارتباطی، اعتبار یک سخن در گرو ارائه استدلالهای منطقی و امکان بررسی و نقد همگانی آن است. اما در فضای عمومی دیجیتال، مرز بین این دو نوع کنش بهشدت مخدوش شده است. الگوریتمهای پلتفرمها، بجای تسهیل گفتوگوی عقلانی و مبتنی بر تفاهم، غالباً بر اساس منطق جلب توجه و میزان تعامل کاربران (مانند لایک، کامنت و بازنشر) طراحی شدهاند. این الگوریتمها، محتوایی را به کاربران نشان میدهند که احتمالاً با باورهای از پیشتعیینشده آنها همخوانی دارد و از اینرو، افراد را در حبابهای فکری و اتاقهای پژواک(جاییکه تنها صداهای همعقیده شنیده میشود) محبوس میکنند.
در نتیجه این پدیده، بجای مواجهه با دیدگاههای متفاوت و رسیدن به تفاهم مشترک، شاهد قطبیشدن فزاینده افکار و حتی رشد پدیده پساحقیقت هستیم، جاییکه احساسات، باورهای شخصی و داستانسرایی بر واقعیتهای عینی و استدلالهای منطقی ارجحیت مییابند. اخبار جعلی و اطلاعات نادرست بهسرعت منتشر میشوند، چراکه غالباً بار هیجانی قویتری دارند و بیشتر مورد توجه الگوریتمها قرار میگیرند. در چنین فضایی، رسیدن به یک اجماع عقلانی بر سر مسائل اجتماعی و سیاسی بسیار دشوار یا حتی ناممکن میشود. کنش ارتباطی، که برای هابرماس شریان حیاتی دموکراسی بود، تحت فشار کنش ابزاری قرار گرفته که توسط منطق پلتفرمها و بهرهبرداری از اطلاعات کاربران هدایت میشود.
استعمار زیستجهان توسط نظام دیجیتال
در نظریه هابرماس، جامعه به دو بخش اصلی تقسیم میشود: «زیستجهان و نظام».
زیستجهان، فضای زندگی روزمره، فرهنگ، ارزشها، هنجارها و روابط بینفردی است که از طریق ارتباطات و تفاهم متقابل شکل میگیرد. در مقابل، نظام شامل نهادهای اقتصادی و سیاسی است که بر اساس عقلانیت ابزاری و هدفمند عمل میکنند. هابرماس هشدار میدهد که در جامعه مدرن، نظام درحال استعمار زیستجهان است؛ به این معنا که منطق ابزاری اقتصاد و سیاست، به حوزههایی وارد میشود که باید با ارزشها، هنجارها و تفاهم اداره شوند.
امروزه، این هشدار هابرماس بیش از پیش اهمیت پیدا میکند. پلتفرمهای دیجیتال، با منطق سودآوری و جمعآوری بیسابقه دادهها، درحال نفوذ به عمق زندگی روزمره و روابط اجتماعی ما هستند. منطق ابزاری این سیستمها، که هدفی جز به حداکثر رساندن تعامل کاربران، فروش دادهها و ارائه تبلیغات هدفمند ندارد، درحال بلعیدن فضای زیستجهان ما است. الگوریتمها نه تنها محتوای خبری و سرگرمی ما را تعیین میکنند، بلکه بر الگوهای مصرف، روابط عاطفی و حتی شکلگیری هویت فردی ما نیز تأثیر میگذارند. حوزههایی از زندگی که پیش از این بر مبنای ارزشهای اجتماعی و ارتباطات انسانی شکل میگرفتند، اکنون تحتتأثیر منطق بازار و دادهمحور قرارگرفتهاند. این استعمار، به معنای از دست رفتن تدریجی ظرفیت جامعه برای تولید معنای مشترک و ارزشهای جمعی از طریق کنش ارتباطی است.
نتیجهگیری و چشمانداز آینده
بازخوانی اندیشههای یورگن هابرماس در عصر دیجیتال نشان میدهد که مفاهیم او، نه تنها کهنه نشدهاند، بلکه ابزاری قدرتمند برای تحلیل چالشهای کنونی ما فراهم میآورند. فضای عمومی، بجای تبدیلشدن به بستری برای دموکراسی مشارکتی، در معرض تهدید قطبیشدن، انتشار اخبار جعلی و دستکاری الگوریتمی قرارگرفته است. کنش ارتباطی، که سنگ بنای تفاهم و اجماع اجتماعی است، تحتالشعاع کنش ابزاری و منطق سود محور پلتفرمها قرارگرفته است.
با این حال، نادیدهگرفتن پتانسیلهای بیشمار فضای دیجیتال برای کنشگری اجتماعی، آگاهیبخشی و سازماندهی مدنی نیز غیرمنصفانه خواهد بود. جنبشهای اجتماعی بسیاری در سراسر جهان از این بسترها برای بسیج مردم و ایجاد تغییر استفاده کردهاند. شاید راه حل در بازنگری در طراحی این پلتفرمها، افزایش سواد رسانهای شهروندان و توسعه چارچوبهای قانونی و اخلاقی باشد که بتواند منطق سود و جلب توجه را بهنفع تفاهم و گفتوگوی عقلانی تعدیل کند. هدف نباید نفی تکنولوژی، بلکه رام کردن آن برای خدمت به آرمانهای دموکراتیک و انسانی باشد. بازگشت به فضای عمومی آرمانی هابرماس شاید ناممکن باشد، اما تلاش برای ساختن فضای عمومی دیجیتالی که به کنش ارتباطی بها دهد، همچنان یک مسؤولیت جمعی و یک ضرورت حیاتی برای آینده دموکراسی است.
حزب اراده ملت ایران , حاما , افشین فرهانچی , احمد حکیمی پور , سوسیال دموکراسی , اصلاحات , اصلاح طلب , حسین اکبری بیرق , رحیم حمزه , پیام فیض , مسعود خادمی , زهره رحیمی