حجلهی آتش و خون
نوشتار
بزرگنمایی:
انسان چه باعظمت است؛ وقتی که میفهمد، وقتی که خلق میکند، در مقام آفرینندگی مینشیند و میاندیشد و غور می کند ودوباره میآفریند.
علیرضا مقدم
انسان چه باعظمت است؛ وقتی که میفهمد، وقتی که خلق میکند، در مقام آفرینندگی مینشیند و میاندیشد و غور می کند ودوباره میآفریند.
جهانی دوباره خلق می شود، میتراود؛ از کوهساران اندیشههای ظریف و در عین حال سترگ خود. و این جهانیست شگرف!
استاد، قلم را در رنگها میزند و میآمیزد؛ به آستانهی نور میرساند قلم و رنگها را.
و میآمیزد مجاز و حقیقت را، اندیشه و خیال را، که آبستناند از بومهایی سرشار از مضامین ژرف و غریب.
اینجاست که رنگ، به آستانهی نور میرسد و قلم، از دهان فرشته مینوشد، جهانی زاده میشود که نه در چهارچوب بوم میگنجد و نه در محدودهی خواب و خیال؛ جهانی که استاد بر آن فرمانروایی میکند. او نه صرفاً نقاش که راوی رؤیاهاست، معمار قصرهای خیال و باغبان گلهای سماوی است.
گویی که شهریار خیال سهندیه را دوباره نستعلیق می کند .
در دستان او، هر خط، همچون ساقهای سبز است که تا بهشت قد میکشد، و هر رنگ، نغمهایست که از گلوی روح برمیآید.
تابلوهایش آنچنان است که شاعر از خون دل غزل میبافد، از جوهر جان نظم می دهد ، نگاهش به جهان، نگاه کسی است که پردهی ظاهر را دریده و به تماشای صحنههای پنهان پرداخته است؛ صحنههایی که در آن، عشق، شهادت و عروج در یک قاب جمع میشوند. وقتی به تابلوی «شهادت» او مینگریم، گویی در برابر حجلهای از آتش و خون ایستادهایم: نوعروسِ گلحُسن، در انتظار دامادِ آسمانپوش، و مشّاطهای از فرشتگان که زخمها را با حنا و خون میآرایند.
فرشچیان در مقام خلق نه به شیوهی نقاشان زمینی، که به زبان اشراق سخن میگوید. خطوط او سیالاند، همچون شریانهای حیات در تن هستی؛ و رنگها، در لابهلای تابلو، به سان نسیمی از بام عرش بر دامان خاک میوزند. هرجا که باید، آبیهای آرامشبخش را با طلاییهای جاودان درهم میآمیزد، و هرجا که زمان، لحظهای از اوج را طلب کند، سرخ را به فریاد بدل میکند.
در آثار او، عشق زمینی و عشق الهی نه دو مسیر جدا، که دو جویبارند که به یک دریا میریزند. «شام غریبان» او، صحنهی سوگواری ملائک است؛ و «پنجمین روز آفرینش»، انفجار نور و حیات. حتی در نقشهای پرشکوهی که برگرفته از داستانهای اساطیری و ملی است، فرشچیان از جنس روایتگران تاریخ نیست؛ او تفسیرگر راز است. فردوسی، رستم را با واژهها آفرید، و فرشچیان، او را با طوفان رنگ ها
و راز ماندگاری او در این است که لحظهها را پیش از آنکه بگریزند، شکار میکند؛ اما نه همچون صیادی بیرحم، که همانند عاشقی که با نگاهش، معشوق را در آغوش میگیرد تا ابد. تابلوی «ضامن آهو» نه فقط داستانی مذهبی، که سرود مهربانی است؛ و «عصر عاشورا» صرفاً تصویر سوگ، که حجلهای است بر بلندای تاریخ، جایی که خون و حریر، اشک و لبخند، همه به یکدیگر آمیختهاند.
لحظات عاشقانه در کارهای او، نه صرفاً دیدار دلدار و دلداده، که سجدهی پروانه بر گل، یا نوازش نسیم بر پر یک کبوتر است. لحظات عارفانه، همچون میخانههای مولانا: رنگها چون جامی لبریز، و خطوط چون رقص سماع. و لحظات الهی، همان لحظاتیاند که زمین دیگر زمین و زمان، دیگر زمان نیست؛ لحظاتی که خاک پردهای برای عبور نور باز می کند !
شاید بتوان گفت بزرگترین هنر او، در همآمیزی این سه ساحت است: او جهان را چنان نقاشی میکند که هم چشم زمینیان را به شگفتی میکشاند، هم دل عارفان را به وجد، و هم روح عاشقان را به پرواز. برای همین است که تابلوهای او، بیش از آنکه به دیوار موزهها تعلق داشته باشند، در محراب دلها جای دارند.
فرشچیان، حجلههای آتش و خون را برپا میکند، نه برای ماتم، که برای پیوند. پیوند زمین و آسمان، پیوند عاشق و معشوق، پیوند خون و گل. و این پیوند، در ذهن و دل هر بیننده، تا سالها باقی میماند چونان بوی گلی که بر دامن معشوق مانده باشد.
پس اگر شاعر، با کلماتش لحظهای را جاودانه کند، و موسیقیدان، با نتهایش؛ فرشچیان، با رنگ و خط، عالمی را از نو میآفریند. و این عالم، نه در گذشته میماند و نه به آینده میرود همیشه اکنون است، و حضور همیشه عاشوراست، همیشه لحظهی وصال و مالامال از روح عرفان شرقی !
حزب اراده ملت ایران , حاما , افشین فرهانچی , احمد حکیمی پور , سوسیال دموکراسی , اصلاحات , اصلاح طلب , حسین اکبری بیرق , رحیم حمزه , پیام فیض , مسعود خادمی , زهره رحیمی