بزرگنمایی:
هرگاه بحث نهضت ملی شدن نفت و رویدادهای مرداد ۱۳۳۲دوباره در فضای عمومی مطرح میشود، نگاهها بهجای بررسی روندهای تاریخی و منطق نیروهای سیاسی، دوباره به سوی نامها، دوگانهها و دواوریهای هیجانی بازمیگردد. در حالی که آنچه امروز بیش از همیشه اهمیت دارد فهمیدن این نکته است که چگونه اسطورهسازی، منازعات میان شخصیتها و روایتهای قطبیشده، ما را از اندیشیدن به سازوکارهای قدرت، ظرفیتهای جامعه و امکانهای تغییر دور کردهاند. نوشتار پیشرو با فاصلهگذاری آگاهانه از جدالهای شخصیتی، میکوشد نسبتی روشنتر با گذشتهای بسازد که هنوز هم سایهاش بر تصمیمها و تصورهای امروز ما سنگینی میکند.
محمدرضا آخوند پورامیری
پژوهشگر مسائل ایران
هر ساله تقارن سالروز «ملی شدن صنعت نفت ایران» با نفسهای آخرین و ثانیه شمار انتهاییترین روز سال، پرداختن به چنین رویداد تاریخی را در سیلان اضطرابها، دوندگیها و خستگیهای بیامان شب عید مردم به دست نسیان میسپارد. البته ضرورت پرداختن به این رویداد، گذشته از میزان اهمیت آن در واکاوی حوادث آن روزها، نظام معرفتی هر یک از ما و صد البته نگرش ما نسبت به فرآیندهایی که در آینده دور یا نزدیک رُخسار خویش را بر ما عیان خواهد ساخت و از سویی در تشابه و از سوی دیگر در تخالف با رویدادهای پیشین قرار خواهد گرفت را هویدا خواهد ساخت.
هدف از نگارش این متن برای نگارنده آن پرداختن و بازکاوی نهضت ملّی شدن صنعت نفت ایران، کودتای 28 مرداد 1332 و شخصیت مثبت یا منفی دکتر محمد مصدق نیست؛ چرا که تمامی حقایق پیرامون این رویداد پیشتر و به کرّات در قالب سلسله کتابها، مقالات و سخنرانیها از سوی پژوهشگران، تاریخ نگاران و نخبگان علمی و دانشگاهی کشور برای آنانی که در پی عیان سازی و فراگیری واقعیت نهفتهاند بهرشته تحریر درآمده و به گوش جان شنیده شده است.
فراتر از نامها و شرح رویدادها میبایست بهدنبال خط سیر فکری جریانهای اصلی سیاست در دورههای تاریخی این سرزمین بگردیم. همچنین پرداختن به این موضوع که اساساْ در مواجهه با استبداد داخلی و استعمار و استثمار خارجی چه بدیلهای امکان پذیری پیش روی جامعه و نخبگان فکری و سیاسی در فواصل زمانی مختلف وجود داشته و ظرفیت تغییر در بستر جامعه و سیاست از چه منطق متعالی برخوردار بوده است، از اهمیت دوچندانی در تحلیل شرایط خاص تاریخی-اجتماعی ایران برخوردار است. به همین مناسبت میبایست نسبت ما با دوران روی کار آمدن، تنشهای میان دولت، دربار، مجلس و سفارت خانههای خارجی در ایران و بطور کلی عرصه سیاست ورزی در هنگامه استقرار دولت دکتر محمد مصدق به دقت مورد مطالعه و کنکاش نظری قرار گیرد.
متأسفانه دستگاه تحمیق پرور روشنفکر وطنی این روزها شدیداْ در پی دوگانه سازی هاست. دو گانه «قوام یا مصدق» نیز از دلِ همین تراوشات ذهنی این طبقه گرفتار آمده در چاه ظلمانی افکار پوچ و بی معنی، تجلی بی فروغی پیدا نموده است. اما این چنین رویکردی شما را نه تنها دچار اظهار نظرهای هنجاری، دور شدن از واقعیت ممکن و قرار گرفتن در صفبندیهای چپ و راست و تودهای و لیبرال و امثالهم خواهد ساخت، بلکه محض رضای خدا هیچ دردی را نیز درمان نخواهد ساخت؛ شما را دچار خطای شناختی و به تبع آن خطای تحلیلی بسیاری خواهد نمود که نه به درد دنیایتان خواهد خورد و نه توشهای را رهسپار آخرتتان خواهد ساخت.
این روزها پروژه محرومیت سازیها از دایره ندانستنها، نخواندنها و یا بد خواندنهای جماعت کثیر وطنی فرسنگها جلوتر رفته است؛ تا آنجا که در سایه بیخردی برخی جاهلان به دانایی و برخی عاملان چشم دوخته به دستگاه خوان و کَرم دول خارجی، بیمار رو به موت وطن را در احتضاری جانکاه رها کرده و او را به هیچ انگاشته و به شکلی تراژیک-کُمیک به تحریفهایی تاریخی از وقایع گذشته دست میزند. تحریفهایی که برخی از آنها به قدری سطحی و پیش پا افتادهاند که آدمی را به تحیّر وا میدارند. انحلال مجلسی که عملاً در آذر 1332 توسط پهلوی دوم صورتی عینی از واقعیت را به خود گرفت را به مصدق نسبت میدهند. اندیشه انحلال مجلسی که مدتها پیش از آنکه به ذهن فردی همچون مصدق خطور کند، طرح پیشنهادی قوام السلطنه بود (چرا که اساساْ نمیتوانست با مجلسی که عناصر جبهه ملی اول در آن حضور داشتند طرحهای خود را عملی سازد و چندان کاری به پیش بَرد).
در این میان نباید فراموش کرد که ما همواره ملت اسطوره پروری نیز بودهایم. «فخرالدین عظیمی» در کتاب «بحران دموکراسی در ایران» در میانه سطوری که بیانگر شرح وقایع سالهای نخست وزیری مصدق است، جمله به غایت مهم و تامل برانگیزی را به رشته تحریر در می آورد. او در انتهای روایتش از دولت مصدقی که دیگر بر سر کار نیست بیان می دارد «بعد از سرنگونی دولت مصدق، اسطوره مصدق جان میگیرد و شروع بکار میکند». همین یک جمله تاریخی گرههای بیشماری را پیش روی چشمانمان قرار خواهد داد.
هفتاد سال از یک واقعه بحث برانگیز تاریخی میگذرد، اما تنور دیدگاههای متفاوت و گاهاً متناقض همچنان داغ است. این موضوع نشان از این واقعیت دارد که ما هنوز خود را از زندان نامها رها نساخته و نسبتمان با وقایع تأثیرگذار تاریخی را روشن نساختهایم. البته شایان ذکر است که روشن نکردن تکلیفمان با رویدادها نه از ضعف دستگاه معرفتی ما، بلکه نشأت گرفته از عادت وارههای احساسی ما در مواجهه با رویدادها و علاقهمندی به ذهنیت ایدئولوژی محور است. اما حتی اعتراف به چنین واقعیت تلخی، در نتیجه گیری تفاوتی را حاصل نخواهد ساخت. مصدق و آرمان ملی کردن صنعت نفت، استخوانی در گلو و زخمی بر جان میشود که 25 سال بعد از فرو افتادن دولت مصدق، چمدانهای شاه را به دستانش میدهد تا با شانههایی خسته و چشمانی اشکبار ترک دیار کند؛ اما این وداع با موطن مادری نوید هیچگونه بازگشت شکوهمندانه به قدرت را نخواهد داد و هیچ نشانی از تکرار تاریخ و مشابهت به روزهای منتهی به مرداد 32 را نخواهد داشت. نه کودتای آمریکایی در راه است، نه زاهدی گوش به فرمان و نه مصدقی که پیشنهاد به صحنه کشاندن مردم برای حمایت از دولتش را بدلیل تحمیل هزینههای گزاف بر مملکت رد نماید.
القصه آنکه میبایست مراقب استخوان در گلوهای تاریخی بود. گاهی تداوم بغضهای فروخفته، گوشهای ناشنوا، استبداد مُنوّر و توهّم بازگشت به باستان گرایی بیقواره، فوران آتشفشانی خواهد شد که دودمان سلطنتی پنج دههای را یکباره به باد خواهد داد.