بزرگنمایی:
بخش نخست : موج اول جنبش زنان
یکی از جنجال برانگیزترین جنبشهایی که تاریخ به خود دیده است و توانسته زندگی زنها را در ابعاد مختلف اجتماعی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی در کشورهای مختلف، به میزان مختلفی تغییر دهد و باعث بهبود آنها شود، همانا جنبش فمنیسم است. فمینیسم چه به عنوان یک جنبش اجتماعی و چه به عنوان مجموعه اندیشههایی که به چنین جنبشی مشروعیت میبخشد، نمونهای از یک جنبش اجتماعی است که عامل مهم شکلگیری آن جنسیت است. همچنبن نابرابری مبتنی بر جنس، تنها موردی است که درآن نمایندگان گروههای نابرابر دراین اجتماع با هم صمیمانهتر هستند. شاید تصور خیلی از افراد بر این باور باشد که جنبش فمنیسم از زمانی شروع میشود که زنها به دنبال حق رای برای خود بودهاند. این دیدگاه از منظر رسمیت یافتن شکل جنبش صحیح میباشد و یا اینگونه بگوییم که صدای آنان به گوش جامعه رسیده است، اما در واقع فمنیسم خیلی قبلتر از این، قبلتر از قرن 19، در قرن 18 شروع شده است.
ظهور ایدههای عصر تجدد و روشنگری، خواه آن را زمینهساز سرمایهداری بدانیم و یا ناشی از الزامات آن، به معنی گسستن از گذشته بود و این باعث شد تا آن چه را تاریخ به عنوان سرشت زن، طبیعت زنانه، فرودستی او، اقتدارمرد، الگوی زن خوب و... بر آن اصرار شده است را دیگر بدون چون و چرا نپذیرد. انقلاب آمریکا و فرانسه و تحول دینی درعصر مدرن، یعنی اصلاحات مذهبی و ظهور پروتستانتیسم در نفی اقتدار و سلسله مراتب بود و به افراد به عنوان انسانهایی که اعم از زن یا مرد، روحهای برابری دارند تاکید میکرد.
از بین افرادی که نظریههای فمنیستی میدادند، “مری وولستون کرافت”، نویسنده و فیلسوف قرن 18 از موثرترین افراد بود. درکتاب دفاع از حقوق زنان که نخستین بیانیه فمنیستی به زبان انگلیسی تلقی میشد و آنرا معمولا نقطه آغازین این اندیشه میدانند یا حتی از آن به عنوان انجیل فمنیسم یاد میکنند، نظر او درباره حقوق زنان کاملا برمبنای اصطلاحات آزادیخواهانه برابری وحقوق طبیعی بنا شده است. این کتابها، جزء اولین کتابهای فمنیستی به شمار میامد و در این کتاب او کسانی که معتقدند زنها نباید تحصیلات برابری با مردها داشته باشند را نقد میکند و میگوید که اگر زنها بتوانند تسهیلات برابری با مردها داشته باشند، برای جامعه خوب خواهد بود. در ادامه از اینکه میتوانند کمک حال همسرانشان در فعالیتهای اجتماعی باشند و نیز مادر بهتری برای فرزندانشان میگوید. همچنین ایشان “ادموند برک” را به عنوان یک نویسنده محافظه کار انگلیسی به دلیل برداشت ابزاری از زن به عنوان نماد نیاز مردان، به یک ایدهآل زنانه و عقلایی تلقی نکردن محکوم میکند. وی همچنین روسو را به دلیل برداشتش ازسرشت فروتر زن به شدت مورد نقد قرار می دهد و تاکید میکند که همه انسانها ذاتا موجوداتی خردورز هستند که وارث برخی حقوق میباشند، منجمله حق برابر نسبت به آزادی.
از مری وولستون کرافت که بگذریم میرسیم به یک جامعهشناس زن در قرن 18 به نام “هریت مارتینو” که به نوعی اولین جامعهشناس زن و فمنیست شناخته میشد. هریت در کتابهای خود که حدودا 35 کتاب بودند و نیز مقالات خود، از دیدگاه زنانه به جامعه و مشکلات و مسائل نگاه میکند و در کتابها، خیلی به این نکته اشاره داشته است، که زنها یک کالای زینتی نیستند. کتاب انقیاد زنان نوشته “جان استوارت میل” به این اشاره میکند که زنها بیشتر در آن قرن یک سری موجودات احساساتی و غشکننده بودند و مردها زنها را به سمت و سویی سوق میدادند که زنها چنین حالاتی رو به خود بگیرند. هریت هم در کتابش این دیدگاه رو نقد میکند و میگوید چرا از زنها انتظار دارید که براساس معیارهای سنتی شما باشند و به حقوق خود واقف نباشند و .....
مارگارت هم در مورد هریت میگوید که او یک مدرس و در واقع یک سیاستمدار مادرزادی بود و به طور منحصر به فردی بهتر از مردها و زنان همعصر خود تحت تاثیر جنسیت خود بوده است و در مقالاتی که منتشر کرده است و کتابهایی که نوشته است، برای اولین بار، جامعهشناسی فمنیستی رو وارد کردهاند. هریت در یکی از کتاب هایش حرف جالبی میزند و میگوید که: “تصور کنید آیا وقتی مردان از آزادی خود خوشنود و راضی هستند، این رضایت ظلمی در حق زنان مطیع نیست؟” در واقع تاکید بر تبعیضات جنسیتی رو دارد که در عصر خود، نکته بسیار جالبی است.
شخص بعدی که در واقع موج اول جنبشهای فمنیستی شکل گرفته بود و از جنسیت و زن بودن و زنانگی و آنگونه که زنها باید باشند، صحبت میکرده است “سیمون دوبووار در کتاب جنس دوم” میباشند. در واقع سیمون دوبووار زنانگی را نقد میکند و یک جمله معروف دارند که “زن، زن زاده نمیشود بلکه زن میشود”.
اما تلاش همه این افراد، همه این زنها حتی شخصی مثل جان استوارت که مرد بود ولی تلاش میکرد که معقوله جنسیت را وارد بحث جامعهشناسی و سیاست کند یا هر چیز دیگری که به زنها هم توجه بشود و حتی از تجربیات زنها هم استفاده شود، به نوعی خواهان این بودند که به زنان هم بیشتر بها دهند، اما تلاشهای آنان تا پایان سال 1960 چندان موفق نبود.
موج اول فمنسیم در واقع موجی بود که باعث شد زنها حق رای را بدست بیاورند. اما این که چه عواملی باعث موفقیت این موج شد، جای بحث دارد. جنبش فمنیسم در موج اول اینگونه شکل گرفته است، که یک جنبشی به اسم الغای بردگی که سیاه پوستها اذعان داشتند که آدمهای رنگین پوست که ما هستیم با آدمهای سفید پوست باید حقوق برابر داشته باشیم و این جنبش یکی از جنبشهایی بود، که به آزادی افراد سیاه پوست منجر شده است و نکته جالب این جنبش این بود که افراد در یک مکانی جمع می شدند تا در مورد موضوع بردهداری صحبت کنند و درآن مجمع یا کنفرانس یا هر چیزی که بود، اجازه ورود به زنها، نمیدادند، ولی یه حرف خیلی جالبی هست که میگوید: “اگر می خواهید یک صدایی بالا برود یا یک جنبشی شکل بگیرد افراد را محروم کنید” و زنها وقتی این محرومیت را میدیدند میگفتند که ما هم انسانیم، ما هم باید در مجمع مربوط به سیاه پوستها شرکت نماییم، چرا باید فقط مردها حق شرکت داشته باشند. اگر شما از آزادی مردها دارید صحبت میکنید و از حق طبیعی میگویید، ما زنها هم باید این حق طبیعی را داشته باشیم و احتمال قوی در همین زمانها سرمنشا این جنبشهای زنانه خیلی محکمتر شکل میگیرد و یک حالت رسمی به خود میگیرد. درجنبش الغای بردگی رهبر سیاه پوستان” فردریک داگلاس” هم درباره این موضوع صحبت کرده است که زنها هم با مردها برابرند و در یک مقالهای مینویسد که ما اعتقاد خود را در مورد این بیان میکنیم که همه حقوق سیاسی که اعمال آن برای مردها جایز است، برای زنان نیز جایز باشد، همه این ویژگیهایی که مرد را به عنوان مجری خردمند و مسئول متمایز میسازد در مورد زن نیز صدق میکند. آموزه ما این است که حق جنس ندارد. در آن زمان زنها اجازه نداشتند در محافل عمومی سخنرانی کنند یا اموری را پیگیری نمایند. اما با توجه به اتفاقی که در جنبش الغای بردگی رخ داد آنها یک مجلسی را تشکیل دادند و در آن زنها را راه ندادند و این خشم زنها را برافروخت و خود زنان یک مجلسی را تشکیل دادند به نام “سنکافالز” و زنان سرشناس آن دوره دعوت شدند و در مورد مسائل زنان صحبت کردند. این مسائل یک طیف گستردهای را شامل میشد، از بحث ازدواج خانواده گرفته تا بحثهای دینی اخلاقی، نقش زنان در اجتماع و... و این انجمن مطالبات اصلیاش در کنار این جنبش الغای بردگی این بود که اصلاحات حقوقی، اصلاحات لباس و اصلاحات مذهبی و ... داشته باشد خصوصا اصلاحات حقوقی در باب ازدواج چرا که در آن زمان اگر زنی که ازدواج کرده بود و میخواست طلاق بگیرد حتما باید یک دلیل خیلی موجهی می-داشت، یعنی همسرش حتما یک مشکل خیلی جدی میداشت تا بتواند طلاق بگیرد وگرنه نمیتوانست. زنها اصلاحات سیاسی میخواستند که مهمترین آن دسترسی به حق رای بود، نقد به اصلاحات لباس داشتند که موفق نشدند، نقد خانواده و ازدواج داشتند، طرح برداشتهای جدید از دین خود که زنان را موجودی اغواگر وخطا کار میدید و از سوی دیگر انقیاد مطلق او به مرد را به عنوان تکلیف دینی و الهی میدانست.اگر چه در تشکیلات مختلف در راه منع مشروبات الکلی، الغای بردگی و ارائه خدمات درجنگ داخلی و یا در باشگاههای سنتی، زنان فعال بودند اما این جنبش آنان به صورت یک تشکیلات سازمان یافته نبود و حق رای نداشتند اما حق انتقال مطالبات خود به افکار عمومی و مراجع سیاسی و یا تغییر عقاید مردم و مقامات مسئول را داشتند.
در نهایت بعد از مبارزههای زیادی که زنان داشتند باعث شد که بعد از پایان جنگ داخلی حق رای را به دست بیاورند و همراستا با آن یک سری از اصطلاحات قانونی را هم به سرانجام برسانند. و این همان موقعی بود که گفتند جنبشهای زنان به یک جنبش پایدار تبدیل شده است و توانسته است برای زنها نتیجه بخش باشد.آن چیزی که خیلی مهم تلقی میشود این است که زنها بعداز مبارزات طولانی موفق شدند تا حق رای را بگیرند و بعد آن نیز یک سری اصلاحات قانونی را داشته باشند، اما توجه به مولفههای تاثیرگذار در این دوره که باید به آن توجه داشته باشیم، نقش سرمایه داری، لیبرالیسم و جنبش الغای بردگی است. از سال 1920 یعنی بعد از جنبش اول فمنیسم تا 1960 که در سازمان ملل از زنان و مطالبات-شان صحبت میشد، جنبش فمنیسم رو به افول میرود، یعنی سیر نزولی داشته است و از آن شور و انرژی که داشته است و نیز از پیشرو بودن افول میکند. البته نه به این معنا که هیچ جنبش و انجمن زنان دیگری نبوده است، بلکه فعالیتهایی بوده و کارهایی انجام میدادند اما تا سال1960 خیلی جدی گرفته نمیشد و اهدافی را که دنبال میکردند، شاید خیلی اهداف مقطعی و کوچکی بوده است و تاثیرات خیلی جزئی در جامعه میگذاشته است. یک مساله دیگر که در این خصوص باید به آن اشاره کرد، دقیقا دربازه زمانی سالهای 1920 تا 1960 زمانی که این جنبش فمنسیت و افرادی که در آن فعالیت میکردند، منفعلتر میشدند و افراد هم پراکنده تر میشدند، گروههایی کوچکتری را شکل میدادند، اهداف مختلف و رویکردهای خاص خود را در نظر داشتند و حتی گاهی هم این رویکردها و اهداف با هم متعارض بوده و عقاید هم در آن متفاوت بوده است .خود این موضوع هم یکی از موضوعاتی است که منجر به افول فمنیست درآن دوران شده بود.
بخش دوم : موج دوم جنبش زنان
مجمع عمومی سازمان ملل سال 1975 را سال جهانی زن و فاصله سالهای 1976 تا 1985 را دهه زنان، برابری، توسعه و صلح نامگذاری میکند. درسال 1980 در کپنهاگ قطعنامهای برای کنفرانس جهانی زن تدارک دیدند که تاکید بر وضعیت اشتغال، بهداشت و آموزش زنان داشته است.در سال 1985 کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان، شکل میگیرد و کشورهای عضو جامعه ملل هم برای توسعه کشورهای خود مجبور به پیوستن به این کنوانسیون میشدند. تمام این اتفاقاتی که در این دهه یعنی از 1960 یا 1985 یا 1990 رخ میدهد باعث میشود که افراد، سازمانها و کشورهای مختلف به اهمیت این موضوع پی ببرند که جایگاه زنان چقدر مهم است، که ما از مقوله جنسیت به این مسائل نگاه کنیم و نظریات فمنسیتی را وارد هر شاخه از علوم که به جامعهشناسی مربوط میشود را وارد کنیم و همه اینها باعث شد که رشتهای به اسم مطالعات زنان شکل بگیرد.
از دهه 1920 تا 1980 موج دوم فمنیست شروع میشود که در این دوره “بتی فریدان” جزء یکی از بنیانگذاران موج دوم فمنسیتی به شمار میآیند و کتاب “رمز و راز زنانه” که به مسائل خصوصی زنان، خصوصا در داخل خانواده مساله افسردگی پنهان، اضطراب پنهان و امثال آن اشاره کردهاند را نوشته است. این کتاب خود باعث شکلگیری انجمن ملی زنان آمریکا میشود و اهدافی را هم پیگیر بود که شامل: تغییر قانون یا تغییر حقوق زنان در نهاد خانواده و ... میشد، اما این اهداف خیلی جزئی بودند و توان این را نداشت که بتواند یک موج و جنبش پایدار رو شکل بدهد.
یکی از مسائلی که باید به آن پرداخته شود این است که چرا با این که سازمان ملل اذعان داشت که باید به بهداشت و آموزش زنان و تبعیضات علیه زنان توجه شود، چرا نخواسته که همان زمان، زنان یک حقوق برابری با مردان داشته باشند. چه عواملی باعث شد که این اتفاق رخ ندهد. طبیعتا در هر جنبشی یک سری افراد محافظه کار هستند، یک سری نهادهای محافظه کار هستند که مخالف آن جنبش و اهداف آن هستند. در زمینه فمنیسم هم این چیز پنهانی نبود و وجود داشت. سه مشکل باعث شد تا زنها به برابری که مدنظر آنها بود در این دههها و در موج اول و دوم فمنیسم نرسند:
یکی رسانهها بودند که سعی در مخدوش کردن چهره جنبشهای زنانه داشتند و تعریفهای سخیف و تنگنظرانه از جنبشهای زنانه میداند مثلا یکی از چیزهایی که به جنبشهای زنان یا جنبشهای فمنسیتی اطلاق میکردند هرزه نگاری این جنبشها بوده است و یا دادن چهرههای مردانه به این جنبشها.
مورد دوم که خیلی قابل توجه است، دانشگاهها و تلاشهایی که برای مخدوش کردن جنبشهای زنان داشتند و تلاشهایی که برای بی اثر کردن جنبشهای زنان بوده است و در واقع اصطلاحاتی میاوردند که جنبشهای فمنیستی چقدر آثار مخرب و اشتباهی میتوانسته داشته باشند. از آنجائی که دانشگاه یک مسند علمی به شمار میرود بنابراین خیلی تاثیر مهمی داشته است و توانسته بود در آن زمان جنبشهای زنان رو بیاثر کند.
مورد سوم اما تجارت جهانی است که در واقع در دهه 1970 منجر به وخامت اوضاع زنان شده است. سرمایهداری باعث شد که زنها از محیط خانه بیرون بیاند و این که ایدئولوژی خانهنشینی یا همان آموزه ویکتوریایی که شعارش تجلیل از نقش خانگی زن و تاکید برجدایی قلمروهای زنان و مردان بود را شکست دهند، اما وقتی وارد اجتماع شدند وبه محل کار رفتند، یا منشی بودند یا شغلهایی که سمتهای خیلی پائینی داشتند و جای پیشرفت نداشت و حقوق آنها پائین بود.
نظامهای سرمایهداری در ظاهر مدعی بودند که ما به فکر آزادی زنها و مستقل شدن آنها هستیم و میخواهیم زن و مرد برابر باشند، اما در نهان دنبال نیروی کار ارزان بودند، چون دستمزد زنها خیلی کمتر بود و در شغلهایی فعالیت میکردند که جای پیشرفت نداشت. مثلا کسی که منشی بود، همیشه منشی میماند یا کسی که کارگر کارخانه بود، همواره کارگر کارخانه میماند و از طرفی با کمک ایدئولوژی خانهنشینی هرگاه که نیاز به نیروی کار نبود آنان را به سمت خانه میراندند یا وقتی صحبت از دستمزد بود با استفاده از همین ایدئولوژی که کار زن صرفا کمک موقت برای خانواده یا پول توجیبی است، خود را توجیه میکردند. زنها هم با درآمد پائیینتر برای اینکه بتوانند خودشان را اثبات کنند و مستقل باشند حاضر بودند در شغلهایی که درآمد آنها از مردها کمتر بود فعالیت کنند. در سال 1985 در کنفرانس جهانی زن، آسیبهای ناشی از اقتصاد جهانی را مطرح میکنند که بیشتر از همه مربوط به زنها میشده است، خصوصا در کشورهای در حال توسعه نشان داده شده است که این روند ستم و تبعیض کماکان روی زنها وجود داشته است و حتی باعث شده که اوضاع زنها رو به وخامت برود.
بخش سوم : موج سوم جنبش زنان
بعد از موج اول و موج دوم فمنسیم میرسیم به موج سوم فمنسیم که هم اکنون شاید گفت ما در آن قرار داریم. اما این موج سوم با موجهای اول و دوم خیلی متفاوت است و قضیه از این جا شروع میشود که فمنسیتها یک بررسی کردند و متوجه شدند که تغییراتی را که برای آنها مهم بوده است را درجامعه به آن نرسیدهاند. مثلا اینکه تلاششان باعث آگاهی زنها شد. اما آنگونه که باید در زندگی زنان تاثیر گذار باشد موثر واقع نشده است یا منجر به تغییر قانون شدند اما توان تغییر در هنجارهای اجتماعی را نداشتند.
این دقیقا همان شناسایی گلوگاه بود که فمنیستها متوجه شدند که باید شروع کنند و به یک سری مسائل مهمتر بپردازند و یکی از مسائل تغییر دیدگاههای مردم و همچنین هنجارهای اجتماعی بود و درواقع موج سوم فمنسیم تلاش برای تغییر فرهنگ دارد و بر قانون متمرکز شده است و یا مثلا روی مسائل حقوقی. پس موج سوم فمنسیم اهدافش تاثیرگذاری بر روی فرهنگ، هنجارها، گفتارها و گفتمانها و همچنین زبان میباشد.
نکته حائز اهمیت که در موج سوم فمنسیم خیلی مهم است شاهدیم که هر داستانی که مربوط به زنان، زنانگی و نفی زنانگی میباشد، با داستانهای مختلف، همه خود را داخل فمنسیم می دانند و از یک ایدئولوژی پیروی میکنند که اسم آن را فمنسیم مینامند و امروزه فمنسیم مدلهای مختلفی دارد.
چرا این گونه شده است؟ باید واقف به این باشیم که فمنیسم در واقع یک جنبش تجربی و براساس تجربیات زنان میباشد و زنان مختلف با تجربیات مختلف تجربیات خودرا بیان میکنند و ظلم و ستمهایی که برآنها روا شده است و تبعیضها و فشارهای روانی که داشتند و ..باعث شده است تا زنها گروههایی را تشکیل میدهند و هر کدام به دنبال یک منافع مشخص حرکت میکنند و گاهی اوقات این منافع ممکن است با هم درتضاد باشد.
یکی از دلایلی که شاید موج سوم آنگونه که باید قدرتمند باشد و در عمل هم موفق نبوده است این است که یک جنبش کثرت گراست و زنها با تجربیات مختلف به دنبال اهداف مختلف هستند تا به آن برابری که جزء مطالباتشان هست برسند. علت این است که زنها از قومیتها و نژادهای مختلف، از سطح تحصیلات مختلف، از دینهای مختلف میباشند و هر کدام از ایشان با توجه به جامعهای که در آن بزرگ شدند و زندگی میکنند اولویتها و مسائلشان متفاوت است و همین امر موجب شده است که اهدافی را که فمنیستها پیگیر هستند متفاوت باشد. شاید این نقد یا ایراد یا اشکال را به فمنسیم وارد می-کنند که فمنسیم حتی یک تعریف واحد هم ندارد و در مورد برابری زن و مرد صحبت میکند، اما هیچ زیرشاخهای برای تشخیص درست این موضوع که چه چیزی فمنیسم تعریف میشود و چه چیزی فمنسیم تعریف نمیشود را ندارد و باید گفت که این موضوع مهمی نیست زیرا این جنبش، یک جنبش تجربی است و براساس تجربیات زنان پیریزی میشود و به همین دلیل دیدگاهها و مطالبات متفاوت است. در مورد موج سوم فمنسیم باور دارند که موج سوم فمنسیم عمر طولانی ندارد و عمرش خیلی زود به اتمام میرسد و از آن جایی که روند مشخصی هم ندارد نمیتوان پیشبینی کرد که این موج به کجا خواهد رسید، مثلا در موج اول اهداف کاملا مشخص بود، زنها حق رای میخواستند، آزادی برای انتخاب لباس میخواستند، میخواستند که در ازدواج حق و حقوق بیشتری داشته باشند اما موج سوم فمنیسم اینگونه نیست. نه این که اصلا موفق نباشد بلکه بدلیل نداشتن روند مشخصی ممکن است که عمرش کوتاه باشد.
نتیجه گیری :
به نظر میرسد که برخی تحولات مانند تحولات جهانی شدن، تحول در زمان و مکان، امکانات ارتباطاتی و از میان رفتن مرزهای اطلاعاتی و... بتواند باعث دگرگونی در فمینیسم شود و این تحول به معنی جهانیشدن گفتمان فمنیسم باشد. البته همانطور که درجهانیشدن پدیدههای دیگر نگرانی وجود دارد درمورد فمینیسم هم این نگرانی وجود دارد که به عنوان یک گفتمان هژمونیک آمریکایی بروز یابد.
فاطمه قدم