ذکر مصیبت در بابِ حال و روز دانشگاه، نوستالژی و تراژدی امروز ما

قبای ژنده ی ما ویژه نامه‌ها

قبای ژنده ی ما

  بزرگنمایی:
زمانی نه چندان دور، نه چندان دیر، همین چند سال پیش و حداکثر دو دهه پیش، رفتن به دانشگاه و پذیرفته شدن در آزمونی که چون سد می مانست، یک آرزو بود. هر که به این آرزو می رسید، آن روز و آن شب، اگر نگوییم بهترین، یکی از بهترین شب و روز زندیگیش را تجربه می کرد. بر صدر می نشست و ارج می دید.

کاظم طیبی فرد 

1. از نوستالژی تا تراژدی

زمانی نه چندان دور، نه چندان دیر، همین چند سال پیش و حداکثر دو دهه پیش، رفتن به دانشگاه و پذیرفته شدن در آزمونی که چون سد می مانست، یک آرزو بود. هر که به این آرزو می رسید، آن روز و آن شب، اگر نگوییم بهترین، یکی از بهترین شب و روز زندیگیش را تجربه می کرد. بر صدر می نشست و ارج می دید.
بماند که بعد از ورود به دانشگاه، اغلب، آبی یخ بر پیکر داغش فرو می ریخت. شادیش به روزمرگی و یأس تبدیل می شد و روزها را می شمرد تا روزگار دانشجویی به سر رسد و مدرکی به دستش دهند.
چند سالی که گذشت، هم درهای دانشگاههای رنگارنگ به روی همه باز شد و هم زعمای قوم از سر دلسوزی برای جا ماندگان از آن آرزوی شیرین، چنان نسخه ای پیچیدند که همه با هم پیروز باشیم. مثل بازیهای خردسالان، رقابتهای ما هم می باید بدون بازنده باشد، شاید به خاطر اینکه بعضی از بازندگان، از ما بهترانند یا شاید به خاطر اینکه همان زعما چنان اعتباری ندارند که شکست خورده را از زمین بلند کنند و به زندگی باز گردانند.اصلاً چرا به بازندگان، راه پیروزی را بیاموزیم، همه را برنده اعلام می کنیم!!!
این برخورد و این چاره اندیشیِ ساده لوحانه، اکنون دیگر تا دبستانها نیز تسرّی یافته. در دبستانها هم اصرار بر این است که کسی بازنده نباشد، به جای اینکه به بازندگان راهِ بردن را بیاموزند. در دبستانها نظام ارزشیابی کمّی به ارزشیابی کیفی و توصیفی تبدیل شده. دیگر کودکی برای باختن در رقابت نمره ها به خودش نمی آید. دیگر کودکی با گرفتن نمره بیست ذوق زده نمی شود چون نه دیگر نمره ی بیستی هست و نه معادل آن که درجه ی "خیلی خوب" است، ارزشی و ارمغانی برایش دارد. فقط به این بهانه که کودکان دچار اضطراب نشوند!
مگر قرار نیست که فردا و فرداها همین کودکان در همین جامعه با اضطرابات و تنشهای لحظه به لحظه زندگی کند؟! مگر قرار نیست بیاموزد، برای فردا؟ گیریم که دبستان و دبیرستان، حتی دانشگاهِ فرزندانمان به سهولت محیّا شود، رسم زندگی، مهارت زیستن، مهارت افتادن و برخاستن چه می شود؟!
حیف شد که دیگر، فرزندانمان، پس از سالیانی تلاش، آن شب و روزِ به آرزو رسیدن را نمی بینند و وامصیبتا که آن آب بر آتش را، چون از سر در دانشگاه بگذرند، خواهند چشید.
دیگر مرزی میان تراژدی و کمدی نیست، همه چیز در هم آمیخته. ما تراژدی شکستها را، از دست دادنِ بیست و پنج صدم نمره و از دست دادن شاگرد اوّلی کلاس و مدرسه را با اشکهایمان گذراندیم، فرزندانمان بدون آن تراژدی، که نه، بی خبر از آن، کمیک زندگی می کنند. با جشن شکوفه ها، گل و بلبل و سرود به مدرسه می روند، می روند و می روند، تا بهترین سالهای عمرشان که گذشت، در اوج طغیان بلوغ، با همان بی تفاوتی تمام تحصیلشان، به اوّلین دانشگاه نزدیک محل زندگیشان می روند و دانشجو میشوند، بدون هیچ ذوقی، هیچ پیروزی ای و حتّی تلاشی. و بازهم تراژدی بطالت، تا چهار سال دیگر به شکلی کمیک ادامه خواهد داشت و مدرکی کسب خواهند کرد، بی خبر از سختی زندگی، سنگینی بار و مسئولیت کسب کردن.
آری، فرزندانمان در کمدی می خندند، ما خالقان تراژدیهای دردناک، هنوز اشک می ریزیم. اینبار برای شکستی که حاصل عمرمان نفهمیده و ندانسته متقبل می شوند.
به دور و برمان نگاه کنیم، خیلی از فرزندان دهه های اخیر به سن ازدواج و تمشیت امور رسیده اند امّا چند تای آنها روی پا خود ایستاده؟ چند خانواده ی جوان بدون مدد والدین و دورتر از آنها زیستن را می آزماید؟ اصلاً چند تایشان در خانه ی مستقلی به سر می برند؟
حالا ما در کنار فرزندانمان، یکی تراژیک، یکی کمیک، روزگار می گذرانیم. ولی مرزی میان ما نیست، دچار یک روزگاریم.

2. دانشگاهِ دانش کاه!
خودمان در دانشگاه زندگی نیاموختیم، گرچه زندگی را با دانشگاه افروختیم. فرزندانمان نه زندگی آموخته اند، نه فروزش روشنای خاطره های تلخ و شیرینِ رفتن یا نرفتن به دانشگاه را، نه گدازش آرزوها و امیدها را ندیده اند/نمی بینند. اما دانشگاه های ما خودشان با خودشان چند چندند؟ از دیروز که نسل تراژدی را میزبان بود، تا امروز که نسل کمیک را در خود دارد، چه بر سرش آمده؟ دانش گاه، گاهی هم دانشی ساخته یا هر چه دانش بوده، کاسته؛ دانشگاه، دانش گاه یا دانش کاه، به معنای کاهنده ی دانش و شاید دانش کاه، به معنای دانش مساوی است با کاه!!!
رنکینگ دانشگاههای برتر دنیا دیری ست با ما غریبه است. چین، روسیه و اخیراً بنگلاش هم تا  نزدیکی صدر جدول رسیده اند. ما امّا، در نهایتِ  رقابت، یا دانشگاه شریف بالاتر از دانشگاههای ایران قرار می گیرد، یا دانشگاه تهران، حوالی رتبه سیصد و بعد از آن. امّا آنچه مسئولان و مدبّران امور می گویند غیر این است. ادعای پیشرفت علمی ای بالاتر از متوسط کل دنیا را دارند در حالیکه همه می دانیم از کجا و چگونه، پایان نامه و مقاله ی سطح اولِ پژوهشی خریداری کنیم!
اساتید اصلی ترین عامل و میزان ارتقاء سطح دانشگاهند، بر چشم ما هم جای دارند امّا تحریریه ی چندین و چند نشریه ی علمی با تعداد معدودی از اسامی اساتید، یعنی چه؟ غیر از این است که همان دکانهای علم فروشی که مسببب پیشرفت علمیِ ادعایی مسئولین شده اند، سر در آبشخور همین مجلات دارند؟!
بنگاههای فروش پایان نامه و مقاله چگونه به این مجلات راه دارند و چگونه همانی را می فروشند که اعضاء تحریریه اش در دانشگاه، به عنوان موضوع رساله تصویب می کنند؟! برخی از اساتید چرا طی سالیان متمادی، جز به عنوان اسم دو یا سوم، بعد از نام دانشجویانشان تولید علمی و تالیفی ندارند؟ چگونه کتابهایشان از جابجایی پازلهای گوگوناگون همان آثار دوره ی جوانیشان از پی هم منتشر می شوند؟!
اینها را گفتیم، اگر حامیان تسویه دانشگاهها از اساتید ناراضی، التفاتی به گفته هایمان داشته باشند حتماً گل از گلشان خواهد شکفت. مگر غیر از این است که آنان نیز بر طبل لزوم استحمام دانشگاه می کوبند؟!
امّا سالهاست که دانشگاه را در دست دارند، همان علم فروشان هستند، برخی هم می آیند و می روند چون دانشگاه محل گذریست برای رسیدن به کرسی هایی برازنده تر! کمتر سیاست مدار ما لقب "دکتر" را با  خود یدک نمی کشد و کمند آنها که جایگاهی در دانشگاهی ندارند.
سیاسیون در دانشگاه، علم فروشان در دانشگاه، فرزندان نا پخته و نیازموده ی ما هم همانجا. این جایی که از آن سخن می گوییم دانش می کاهد، نه گاهِ رفتن به آن، موسم تجربت اندوزی ست، نه گاه دانشی اندوخته در آن. دانش همان است که در جوانی زعمای  اساتیدش بوده، حالا در دکانهای علم فروشی نشخوار می شود. نشخوار طعام قبلاً بلعیده شده هم حتماً ازآن می کاهد، هم از حجمش،هم از ارزشش. پس گاه، دانش را جایی در دانشگاههایمان بوده، اکنون آنجاست، دانش کاه. در دانش کاه هم سر آخر دانشی نخواهد ماند، دانش است و کاه.

3. دم خروس یا قسم حضرت عبّاس
معضلات و چالشهای دانشگاه کم نیست امّا این روزها بار دیگر مسأله ی تسویه حسابهای سیاسی با اساتید دگر اندیش مسأله ی روز شده.آن هم در رزوگار ملتهبی که بیش از هر زمانی هم به آرامش و تأمّل نیازمندیم و هم به تدبّر علما. طبق فهرستی که روزنامه اعتماد فراهم کرد، حداقل 58 استاد در دوران دوساله ی رئیس جمهور مستقر اخراج شده اند. این حجم و این تقارن با التهاب جامعه، با توجه به موارد و مصادیقی که خود می شناسم، هم بر افسوسها می افزاید، هم بر بیم‌ها. 
صاحب این قلم، دانشجوی فلسفه است. در میان فلسفه دوستان، دکتر مسعود علیا و دکتر حسین مصباحیان، در میان اهل علم سیاست و تاریخ، دکتر داریوش رحمانیان، برای اهل ادبیات، دکتر محمد راغب، شاید اولین و مهمترین مثال‌ها باشند. این مثالها در عین حالی که مصادیقی از اخراجهای اخیرند، مصادیق و موارد کوشندگانِ تولید کننده ی علم هم هستند. مقاله ها، نشست ها و میزگردهای تخصصی، مباحثات و مناظرات، علاوه بر فضای درسیِ داغ در دانشگاِه این افراد بیش از آن است که کوچکترین تردیدی در پر کاری آنها را به ذهن متبادر کند. نه در دادگاهی محکوم شده اند و نه بی اخلاقی ای از آنها دیده شده. آنچه در معرض دید است، تفکر متفاوت و مصلحانه ی آنهاست. از این روست که بهترین تبیین برای اخراجشان، همان مواضعشان است که اگر غیر این بود، باید مستدل و مستند نمایانده می شد.
همه ی اینها به کنار، همچنان که اذهان پیگیری کنندگان افکار و آثار نامبردگان مشغول و نگران اخراجشان بوده، خبرهایی از الحاق فلان مداح و بهمان مجری جنجالی هم منتشر شد. آن مجری و آن مداح را واجد شرایط تدریس می دانند و بر محبوبیتشان اصرار دارند. گرچه در آن هم مناقشه است امّا به قول ما اهل فلسفه "اثبات شیء نفی ما عدات نمی کند". به فرض که در شایستگی فلان و بهمان تردید بیهوده کرده ایم، این همزمانی از چه روست و اصرارِ اینچنین بر آن، برای چه؟!
گرچه فلان و بهمانِ کذایی به جای اساتید نام برده شده نیامده اند امّا آن ریز بینی و مو را از ماست کشیدن کجا و این عطوفت و گشاده رویی کجا؟کارنامه ی آنها کجا و حاصل علمی اینها کجا؟ گیریم که آن مجری، اکمل مجریان و احبّ سخنوران. گیریم که آن مداح اهل بیت، محبوب قلوب و عارف به حقایق، چه دخلی دارد به توان علمی و کارنامه ی تولیداتشان؟
اصلاً مگر جا کم است، حالا که بر هر کوی و برزنی دانشگاهی هست و پژوهشگاهی، و هر سیّاسی و هر سوداگر قدرتی هم در دانشگاه، میزی و تریبونی دارد، هر دو دسته را در دانشگاه نگهدارید، خوبی دوستان شما کی از قدرت تفکر اساتید ما کم کرده، و کی مناقشات ما از فضایل خوبانتان زدوده؟ "دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟!".
شما که شافی متقلّبان کنکورید، شما که از سر راّفت، آن بر جهیدگانِ از دام کنکور را عفو فرمودید، این خستگی ناپذیران را هم نبینید.

4. مجاز، پلی به حقیقت
بوروکراسی اداری حاکم به دانشگاهها به مسئولین این امکان را داده تا سلیقه ی خود را در دانشگاهها اعمال کنند اما اکنون و این روزگار، روزگار و عصر ارتباطات است، روزگار سلطنت مجاز.
در توصیف عشق ها و مغازله های عرفا معروف است که می گویند "المجاز قنطره الحقیقه" یعنی مجاز پلی به حقیقت است. وقتی عشق به زیبا رویان در نظر عارف راهی ست برای رسیدن به عشق الهی، محافل و مجامع مجازی هم پلی است تا رسیدن به دانشگاه واقعی و موّلد.
در دنیای مجازی و در پلتفورمهای مختلف، از اینستاگرام، تلگرام گرفته تا نرم افزارهای ارتباطی ای چون زوم و اسکای روم، هر چه صدمه هم زده باشند، برای اهل آکادمی دانشگاهها ساخته اند. در فضای مجازی و با برپایی دوره های مختلف علمی و مناظره ها و سخنرانی ها، اگر اهل دانشگاه باشیم، دانشگاه در جیب ما و در منزل ماست.
از قضا بسیاری از همان اساتیدی که اینک اجحاف به ایشان محل منازعه است، بهترین و پربارترین کلاسها، دوره ها، مناظره ها و سخنرانیها را در فضای مجازی برگزار کرده اند و خوشبختانه با تمام ناسازگاری زمینه و زمانه به آن ادامه می دهند.
کرونا هم اگر هیچ برکتی برای دانشگاه ها نداشته، بهترین بهانه برای رونق گرفتن این بسترهای علمی شد در حالیکه قبل از آن نیز وجود داشته ولی به آن التفات و توجهی نمی شد. شاید اوج اینگونه زیست علمی را بتوان در مناظره ی استاد مصطفی ملکیان با دکتر سروش دید. یکی در ایران ولی برکنار از دانشکاه، دیگری در آنسوی دنیا، چنان با احترام و در عین حال پرمایه به مناظره نشستند که هزاران نفر برای حدود سه ساعت، در خانه هایشان خوشه چینی خرمنشان را می کردند. کدام ناظری می توانست مخلّ این هماورد علمی باشد و کدام مبلّغی می توانست چنین خیل عظیمی را گرد آرود؟

5. دانش گران مشغول کارند
حال و احوال دانشگاه خوش نیست امّا چنین هم نیست که اهل دانش حالشان به تمامه به آن گره خورده باشد. جریان دانش منتظر منویات فلان و بهمان نمی ماند. چون رودی جاری و آبی روان، راه خود را می پیماید و موانع را می زداید.یا راهی خواهد یافت، یا خواهد ساخت.
از این بابت، زیاد هم نباید نگران جریان اصیل تولیدگننده ی علم و دانش بود. آنکه مولّد دانش است، برای همین کار ساخته شده و در رنگارنگ حوادث دهر آبدیده. جز زایش دانش، دگر کاری نتوانند.
اگر چندین و چند نمونه از سرخوردگی اهل دانش و دانشگاه سراغ داریم، نمونه های اعلایی هم می شناسیم که ای بسا با خروج از دانشگاه، یا حتّی با تن ندادن به فضای خشک و بوروکراتیک آکادمی، شکوفا شده اند و منبع خیر. مثلاً، نمونه ای چون استاد مصطفی ملکیان پیشِ رویِ ماست.پر کار و مولّد، ایده ساز و ایده پرداز، هم خود صاحب نظر است و هم ایده ها و نظرات بسیاری را با ترویج نظراتش دامن می زند. چه بسیار جوانانی که با تشویق او دست به قلم برده و ایده هایشان را قلمی کرده اند. چندین ترجمه و چندین تألیف شایسته می توان شمرد که با حمایت ملکیان تولید شده اند. در بسیاری از موارد، ملکیان اهتمام و اصرار دارد که یا با نوشتن مقدمه بر کتابِ تازه یا با برگزاری مراسم معرفی و رونمایی و سخنرانی در باب آن اثر، اثر را بشناساند و در فراگیری آن یاری کند.
البته خرده گیران بر این مورد اخیر خورده خواهند گرفت که وی از اصحاب دانشگاه نبوده و نیست. آری هم چنین هست و هم نیست. ملکیان سالیان متمادی را در حوزه گذرانده و تحصیلاتش در دوره ی دکترا نیمه کاره رها کرده است امّا چنان سیطره  و هیمنه ای یافته که اکنون، در قوالب رسمی و اداری، از طریق دانشجویان و اساتید اهل فن به عنوان استادی محرز شناخته می شود چندان که دانشگاه ها همواره منّت آنرا دارند که سری بزند و سخنی بگوید. حتّی او بدون داشتن مدرک رسمی دکترا، چند دوره برای دانشجویان دوره ی دکتری، بنا به دعوت و خواست دانشگاه به تدریس پرداخته و همچنان متن درسگفتارهایش به عنوان متونی بدیع و پر محتوا دست به دست می شود.
گرچه چنین مواردی عمومیت ندارد اما محدود به همین یک مورد هم نمی شود. استاد علی بهرامیان، معاون علمی دایره المعارف بزرگ اسلامی، با تمام توان و علمش هیچگاه تن به دانشگاه نداده امّا همواره منبع معتبری برای دانشجویان است. یا دکتر مجدالدین کیوانی که از بازنشستگی از دانشگاه به سبب فارغ شدنش از کارهای غیرعلمی و دست و پا گیر استقبال کرده و اکنون، بسیار بیش از زمان تدریسش به ترجمه و تألیف می پردازد. استاد کامران فانی، با انبوهی از آثار و با وجود عضویت تأثیرگذار در هیأت علمی کتابخانه ی ملی و چندین پژوهشگاه، هیچگاه تن به تدریس در دانشگاه و کار آکادمیک نداد. تأثیر او بر فضای علمی چندان است که نیاز به هیچ تفصیلی ندارد، کدام اهل قلم و کتابی ست که به کتابشناسی او محتاج نباشد؟!
در بین موارد اخیری که از دانشگاه رانده شده اند نیز چنین مواردی وجود دارد. دکتر مسعود علیا در بستر پلتفورم‌های مجازی تدریس می کند و با استقبال هم مواجه شده چنانکه مرحوم سیّد جواد طباطبایی نیز با تمام بی مهری ای که از دانشگاه دید، دوره-های درسی متعددی در آموزشگاهها ترتیب داد و درسگفتارهایش اکنون در قالب موضوعات مهمی چون "پدیدارشناسی روح هگل"، بصورت فیلم و صوت در دسترس علاقمندان است.
باری، همه ی آن مصائب هست، همه ی این ظرائف هم وجود دارد. نکته ی ظریف است اینکه راه فرهنگ و دانش را نمی توان سد کرد. شاید بتوان راهش را دشوار کرد و رسیدنش به مقصد را به تأخیر انداخت امّا این شعله را سر خفتن نیست. مجال تأخیر هم نداریم. سرعت تبدّل و تغییر نگرشهای علمی چندان بالاست که برای رسیدن به آن قافله باید تعجیل کرد، نه اینکه بر پای این رهوار زنجیر زد.
حتّی اگر بنا به فرض محال چنین موارد مشعوف کننده  هم فراگیر شود، با از بین رفتن مرجعیت دانشگاه چه باید کرد؟! با ناپدیدی این مرجعیت است که "شبه علم ها" سر بر می کشند. وقتی ناظم امور، کنترل جریان را با اعمال سلیقه ی نازل خود، از کف دهد، قاعده ی ابدی "عرضه و تقاضا" الزام می کند که خواستکاران دانش به سراغ منابع ناسره بروند. وقتی آنچه در اختیار دارند را مانع شوند، در جایی و در روزگاری، چنان خواهد شد که آن مختار قادر نه اختیار امور را و نه قدرت فراچنگ آوردنش را نخواهد داشت و طغیان سیل او را نیز با خود خواهد برد.
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
(سعدی)
6. دو گانه ی منزل و منزلت
نقل مشهوری هست که از استادی اخراج شده در لبنان حکایت دارد. گویا در یکی از دانشگاههای کشور لبنان، بنا به ملاحظات سیاسی استادی صاحب نظر و محبوب را اخراج کردند. دانشجویان نیز که در بازگرداندن او ره به جایی نمی برند، برای دیدن استاد و تلمّذ نزدش به منزلش می روند.استاد می گوید:" دانشگاه منزلم بود، منزلم را از من گرفتند امّا گویا منزلت مرا نتوانستند بگیرند که اکنون شما اینجائید".
آری، رود رونده است و راه می سپارد. از رفتن نیز باز نخواهد ایستاد امّا آنچه مایه ی خسران است و جبران ناپذیر، عمرهایی که می شد به سهولت و شادکامی بیشتری به سر آید و امیدهایی ست می توانست هم خود بشکفد و هم گره از کار خلقی بگشاید که در کلاف سردرگم گره ها وامانده اند.
جوانترهایی هم مانند من، نگارنده ی این داغنامه، هستند و خواهند بود که با خود کنار آمده اند که در راه آموختن بسوزند و دست از مقامات و منازل آسایش بشویند امّا باز نمی دانند
"به کجای این شب تیره بیآویزم
قبای ژنده ی خود را" 



نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield

lastnews

اکثریت جامعه خواهان تغییر است

سالی که نکوست از پیداست

مجلس و مبارزه با فساد

رخداد های منطقه ای و جهانی و رسالت حزبی

انتخابات حزب محور

جنبش زنان ایران

نمایشگاه رسانه ایران

بررسی یک نمونه تاریخی در بازار نیروی کار

مردان سپر آلودگی و تورم

چرخه مدارا

نان خالی را هم از سفره ها برداشتند!

گپی در نمایشگاه مطبوعات

استاد «رضا رضوی» سازنده سرود رسمی حزب اراده ملت ایران (حاما) درگذشت

اخبار جهان 78

تقدیر نامه نمایشگاه رسانه ایران

مشاهدات در 65 درجه جنوبی

آزادی زنان به سبک استالین

درگذشت خالف

سایه سیاست

کاروانسرای ایزد خواست

سرعت قطار تورم در دولت سیزدهم

اولین کتاب از مجموعه سازوکار حزبی به وزارت ارشاد ارسال گردید

حضور نماینده حزب اراده ملت ایران در گفتگوی نخبگان سیاسی دانشگاه تهران

حضور نشریه اراده ملت در بیست و چهارمین نمایشگاه رسانه های ایران

برنامه ریزی حزبی ترجیع بند جلسات دبیران حوزه ها

فلسفیدن در باب دروغ؛ دروغ چرا؟!

انتخابات و دیگر هیچ ...

درباره ما

ایران گربه نبود

راهکارهای اثربخشی مجلس

انتخابات حزب محور (بخش اول)

نقلی از سلسله نشست های گفتگو و اندیشه

تاریخچه مالیات ایران

از نبود ظلم باید نوشت یا از وجود آزادی؟ چیستی عدالت و ظلم!

دولت رانتیر چیست و چه پیآمدهایی دارد؟

بیشتر آسیب های اجتماعی با فقر نسبت پیدا می کنند

کارآمدی مجلس را در گرو حضور شایستگان است

استاد «رضا رضوی» سازنده سرود رسمی حزب اراده ملت ایران (حاما) درگذشت

جهان در هفته ای که گذشت (77)

حضور انتشارات حزب در نمایشگاه کتاب استان هرمزگان

اعضا جدید دفتر سیاسی حزب مشخص شدند

نشریه سازمانی اراده ملت اولین حضور نمایشگاهی خود را تجربه میکند

ابراز نگرانی اعضا هیات دبیران حوزه ها در مورد برنامه 5 ساله حزب

لازم بود یادآوری کنیم

Black white and the greys سیاه سفید و خاکستری ها

آشپزخانه دیکتاتور

شهلا، نخستین ناشر زن ایران

معینی کرمانشاهی

خلیج فارس میزبان مهربانیست

خشکسالی بی سابقه